- تمدن اسلامی4
امروز: یکشنبه 3 مرداد 1395
دسته بندی محصولات
بخش همکاران
بلوک کد اختصاصی
دسته: علوم انسانی
بازدید: 4 بار
فرمت فایل: docx
حجم فایل: 30 کیلوبایت
تعداد صفحات فایل: 1تمدن اسلامی4
قیمت فایل فقط 2,500 تومان
فروشگاه فایل مبانى تمدن اسلامى (4) عوامل ایجاد و بقاء جامعه اسلامى شکى نیست در اینکه تشکیل اجتماع(هر نوع که باشد)مولود هدف و غرضى واحداست که مشترک بین همه افراد آن اجتماع مىباشد و این هدف مشترک در حقیقت به منزله روحواحدى است که در تمام جوانب و اطراف اجتماع دمیده شده و نوعى اتحاد به آنها داده است. البته این هدف مشترک در غالب و بلکه در نوع اجتماعاتى که تشکیل مىشود، یک هدفمادى و مربوط به زندگى دنیائى انسانها است.البته زندگى مشترک آنان، نه زندگى فردیشان. و جامع همه آن هدفها این است که اجتماع از مزایاى بیشترى برخوردار گشته و به زندگى مادىبهترى برسد. و فرق بین بهرهمندى اجتماعى با بهرهمندى انفرادى از نظر خاصیت این است کهانسان اگر مىتوانست - مانند بیشتر جانداران - بطور انفرادى زندگى کند، قهرا در همه لذائذ ودر برخوردارى از همه بهرههاى زندگیش مطلق العنان و آزاد بود، و هیچ مخالف و معارضى راهرا بر او نمىبست، و هیچ رقیبى مزاحمش نمىشد، بله تنها چیزى که آزادى او را محدودمىکرد، نارسائى قوا و جهازات بدن خود او بود.چون آدمى نمىتواند هر نوع هوائى را استنشاقکند، ساختمان ریه او هوائى مخصوص مىخواهد، و همچنین او نمىتواند بیرون از اندازه وگنجایش دستگاه گوارشش غذا بخورد.زیرا این دستگاه براى هضم کردن غذا قدرتى محدوددارد.و همچنین سایر قوا و جهازات او، یکدیگر را محدود مىکنند.این وضع انسان است نسبتبه خودش. صفحه : 170 و اما نسبت به انسانهاى دیگر، آنجا که ما زندگى او را فردى فرض کنیم، نه او کارىبه کار انسانهاى دیگر دارد و نه انسانهاى دیگر در بهرهوریهاى او مزاحم اویند، و میدان عمل راعلیه او محدود و تنگ مىکنند.چون بنابر این فرض، هیچ علتى تصور نمىشود که باعث تضییقمیدان عمل او و محدود کردن فعلى از افعال او و عملى از اعمال او گردد. و این بخلاف انسانى است که در محدود اجتماع زندگى مىکند، که دیگر عرصهزندگى او آن گستردگىاى که در فرض بالا بود را ندارد.و او در ظرف اجتماع نمىتواند دراراده کردن و در اعمال خود مطلق العنان باشد، زیرا آزادى او مزاحم آزادى دیگران است.ومعلوم است که وقتى پاى مزاحمت و معارضه به میان آید، زندگى خود او و زندگى همه افراداجتماع تباه مىشود و ما این معنا را در مباحث نبوت که قبلا گذشت با کاملترین وجه شرح دادیم. تنها علتى که باعثشد بشر از روز نخست تن به حکومت قانون داده و خود را محکوم بهحکم قانون جارى در مجتمع بداند، همانا مساله تزاحم و خطر تباهى نوع بشر بوده است.چیزىکه هست در جامعههاى وحشى اینطور نبوده که عقلا نشسته باشند و با فکر و اندیشه به نیازمندىخود به قانون پى برده باشند و سپس براى خود قوانینى جعل کرده باشند، بلکه آداب و رسومىکه داشتند باعث مىشده درگیریها و مشاجراتى در آنان پیدا شود و قهرا همه ناگزیر مىشدندکه امورى را رعایت کنند تا بدینوسیله جامعه خویش را از خطر انقراض حفظ کنند و چونپیدایش آن امور همانطور که گفتیم بر اساس فکر و اندیشه نبوده، اساسى مستحکم نداشته و درنتیجه همواره دستخوش نقض و ابطال بوده است. چند روزى مردم آن امور را رعایت مىکردند، بعد مىدیدند رعایت آن دردى از آناندوا نکرد، ناگزیر آن را رها نموده امور دیگرى را جایگزین آن مىساختند. اما در جامعههاى متمدن، اگر قوانینى تدوین مىشده، بر اساسى استوار، جعل مىشدهالبته هر قدر آن مجتمع از تمدن بیشترى برخوردار بودند، قوانین آن نیز محکمتر بوده و با آن قوانینبهتر مىتوانستند تضادهائى که در اراده و اعمال افراد پدید مىآید، تعدیل و بر طرف سازند وبراى خواست تک تک افراد چارچوبى و قیودى مقرر بسازند، این مجتمعات بعد از تقنین قانونقدرت و نیروى اجتماع را در یک نقطه - بنام مثلا دربار - تمرکز داده، آن مقام را ضامن اجراىقانون قرار مىدادند، تا بر طبق آنچه که قانون مىگوید، حکومت کند. از آنچه گذشت معلوم شد که: اولا: قانون حقیقى در تمدن عصر حاضر عبارت است از نظامى که بتواند خواست و عملافراد جامعه را تعدیل کند، و مزاحمتها را از میان آنان بر طرف سازد، و طورى مرزبندى کند صفحه : 171 که اراده و عمل کسى مانع از اراده و عمل دیگرى نگردد. و ثانیا: افراد جامعه که این قانون در بینشان حکومت مىکند در ماوراى قانون آزادباشند، چون مقتضاى اینکه بشر مجهز به شعور و اراده است این است که بعد از تعدیل آزاد باشد. و به همین جهت است که قوانین عصر حاضر متعرض معارف الهیه و مسائل اخلاقى نمىشود، (و بشر را در انتخاب هر عقیده و داشتن هر خلقى آزاد مىگذارد)و این دو امر بسیار مهم بهشکلى تصور مىشود که قانون به آن شکل تصورش کند، ولى بتدریج و به حکم اینکه جامعهتابع قانون است عقاید و اخلاقش نیز با قانون سازش نموده، خود را با آن وفق مىدهد و دیر یا زودصفاى معنوى خود را از دست داده و به صورت مراسمى ظاهرى و تشریفاتى خشک در مىآید وباز به همین سبب است که مىبینیم چگونه سیاستها و سیاستبازان با دین مردم بازىمىکنند، یک روز تیشه به ریشه آن مىزنند و روز دیگر روى خوش نشان م دهند، و درترویج آن مىکوشند، و روز دیگر کارى به کار آن نداشته به حال خود واگذارش مىکنند. و ثالثا: معلوم شد که این طریقه خالى از نقص نیست، براى اینکه هر چند ضمانتاجراى قانون به قدرت مرکزى(که یا فردى و یا افرادى است)واگذار شده، لیکن در حقیقت وسرانجام ضمانت اجرا ندارد، به این معنا که آن قدرت مرکزى اگر خودش از حق منحرف شد، و مرز قانون را شکست و سلطنت جامعه را مبدل به سلطنتشخص خود کرد و در نتیجه اراده ودلخواه او جاى قانون را گرفت هیچ قدرتى نیست که او را به مرز خود برگرداند و دوباره قانونرا حاکم سازد و بر این معنا شواهد بسیارى در زمان خود ما(که به اصطلاح عصر تمدن و دانشاست)وجود دارد، تا چه رسد به شواهدى که تاریخ از قرون گذشته ضبط کرده که مردم نه بهاین پایه از"دانش"رسیده بودند و نه به این درجه از"تمدن". علاوه بر این نقص، نقص دیگرى نیز وجود دارد و آن نهانى بودن موارد نقض قانوناست، چون قوه مجریه تنها مىتواند حفظ قانون را در ظاهر حال جامعه تعهد و ضمانت کند، ودر مواردى که احیانا قانونشکنىها پنهانى صورت مىگیرد از حیطه قدرت و مسؤولیتمجرى، خارج است اینک به اول گفتار بر مىگردیم. هدف و وجه مشترک قانونگزارى در دنیاى امروز بهره بردارى از مزایاى حیات مادى استو کوتاه سخن اینکه: هدف و جهت جامعى که(و یا نقطه ضعفى که)در همه قوانینجاریه در دنیاى امروز هست، بهرهبردارى و بهرهمندى از مزایاى حیات مادى و دنیائى است واین هدف است که در همه قوانین، منتها درجه سعادت آدمى در نظر گرفته شده، در حالى کهاسلام آنرا قبول ندارد، زیرا از نظر اسلام سعادت، در برخوردارى از لذائذ مادى خلاصهنمىشود، بلکه مدار آن وسیعتر است، یک ناحیهاش همین برخوردارى از زندگى دنیا است و صفحه : 172 ناحیه دیگرش برخوردارى از سعادت اخروى است، که از نظر اسلام، زندگى واقعى هم همانزندگى آخرت است و اسلام سعادت زندگى واقعى یعنى زندگى اخروى بشر را جز با مکارماخلاق و طهارت نفس از همه رذائل، تامین شدنى نمىداند و باز به حد کمال و تمام رسیدناین مکارم را وقتى ممکن مىداند که بشر داراى زندگى اجتماعى صالح باشد، و داراى حیاتىباشد که بر بندگى خداى سبحان و خضوع در برابر مقضیات ربوبیتخداى تعالى و بر معاملهبشر بر اساس عدالت اجتماعى، متکى باشد. اسلام بر اساس این نظریه، براى تامین سعادت دنیا و آخرت بشر اصلاحات خود را ازدعوت به"توحید"شروع کرد، تا تمامى افراد بشر یک خدا را بپرستند، و آنگاه قوانین خود را برهمین اساس تشریع نمود و تنها به تعدیل خواستها و اعمال اکتفا نکرد، بلکه آن را باقوانینى عبادى تکمیل نمود و نیز معارفى حقه و اخلاق فاضله را بر آن اضافه کرد. آنگاه ضمانت اجرا را در درجه اول به عهده حکومت اسلامى و در درجه دوم به عهدهجامعه نهاد، تا تمامى افراد جامعه با تربیت صالحه علمى و عملى و با داشتن حق امر به معروفو نهى از منکر در کار حکومت نظارت کنند. و از مهمترین مزایا که در این دین به چشم مىخورد ارتباط تمامى اجزاى اجتماع بهیکدیگر است، ارتباطى که باعث وحدت کامل بین آنان مىشود، به این معنا که روح توحید درفضائل اخلاقى که این آئین بدان دعوت مىکند سارى و روح اخلاق نامبرده در اعمالى کهمردم را بدان تکلیف فرموده جارى است، در نتیجه تمامى اجزاى دین اسلام بعد از تحلیل بهتوحید بر مىگردد و توحیدش بعد از تجزیه به صورت آن اخلاق و آن اعمال جلوه مىکند، همانروح توحید اگر در قوس نزول قرار گیرد آن اخلاق و اعمال مىشود و اخلاق و اعمال نامبرده درقوس صعود همان روح توحید مىشود، همچنانکه قرآن کریم فرمود: "الیه یصعد الکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه" (1) . ممکن است کسى بگوید: عین همان اشکالى که به قوانین مدنیه وارد گردید به قوانیناسلامى نیز وارد است، یعنى همانطور که قوه مجریه در آن قوانین نمىتواند آن قوانین را حتى درخلوتها اجرا کند، چون اطلاعى از عصیانهاى پنهانى ندارد، قوه مجریه در اسلام نیز همیننارسائى را دارد، دلیل روشنش این ضعفى است که به چشم خود در قوانین دینى مشاهدهمىکنیم و مىبینیم که چگونه سیطره خود بر جامعه اسلامى را از دست داده و این نیست مگر ............................................ (1)کلمه توحید از ناحیه خدا نازل و عمل صالح همان را بالا مىبرد."سوره فاطر آیه 10". صفحه : 173 به خاطر همین که کسى را ندارد که نوامیس و قوانینش را حتى براى یک روز بر بشر تحمیلکند. عدم ضمانت اجراء قوانین موضوعه در تمدن حاضر و ضمانت اجراء قوانین اسلامدر پاسخ مىگوئیم حقیقت قوانین عمومى چه الهى و چه بشریش، چیزى جز صورتهائىذهنى در اذهان مردم نیست، یعنى تنها معلوماتى است که جایش ذهن و دل مردم است، بلهوقتى اراده انسان به آن تعلق بگیرد مورد عمل واقع مىشود، یعنى اعمالى بر طبق آنها انجاممىدهند و قهرا اگر اراده و خواست مردم به آن تعلق نگیرد و نخواهند به آن قوانین عمل کنندچیزى در خارج به عنوان مصداق و منطبق علیه آنها یافت نمىشود.پس مهم این است کهکارى کنیم تا خواست مردم به وقوع آن قوانین، تعلق بگیرد و تا قانون قانون بشود و قوانین تدوینشده در تمدن حاضر بیش از این هم و اراده ندارد که افعال مردم بر طبق خواست اکثریت انجامیابد، به همین اندازه است و بس، و اما چه کنیم که خواستها اینطور شود، چارهاى برایشنیندیشیدهاند، هر زمانى که ارادهها زنده و فعال و عاقلانه بوده، قانون به طفیل آن جارى مىشدهاست، و هر زمان که در اثر انحطاط جامعه و ناتوانى بنیه مجتمع مىمرده و یا اگر هم زنده بودهبه خاطر فرورفتگى جامعه در شهوات و گسترش یافتن دامنه عیاشىها شعور و درک خود را ازدست مىداده و یا اگر، هم زنده بوده و هم داراى شعور، از ناحیه حکومت استبدادیش جراتحرف زدن نداشته و اراده آن حاکم مستبد، اراده اکثریت را سرکوب کرده و قانون به بوتهفراموشى سپرده مىشد.باید گفت که در وضع عادى هم قانون تنها در ظاهر جامعه حکومت داردو مىتواند از پارهاى خلافکاریها و تجاوزات جلوگیرى کند، اما در جنایاتى که سرى انجاممىشود، قانون راهى براى جلوگیرى از آن ندارد و نمىتواند دامنه حکومتخود را تا پستوها وصندوق خانهها و نقاطى که از منطقه نفوذش بیرون است گسترش دهد و در همه این موارد امتبه آرزوى خود که همان جریان قانون و صیانت جامعه از فساد و از متلاشى شدن استنمىرسد، و انشعابهائى که بعد از جنگ جهانى اول و دوم در سرزمین اروپا واقع شد خود ازبهترین مثالها در این باب است. و این خطر یعنى شکسته شدن قوانین و فساد جامعه و متلاشى شدن آن، جوامع رادستخوش خود نکرد، مگر به خاطر اینکه جوامع توجه و اهتمامى نورزید در اینکه تنها علتصیانتخواستهاى امت را پیدا کند، و تنها علتحفظ ارادهها و در نتیجه تنها ضامن اجراىقانون همانا اخلاق عالیه انسانى است، چون اراده در بقایش و استدامه حیاتش تنها مىتواند ازاخلاق مناسب با خود استمداد کند، و این معنا در علم النفس کاملا روشن شده است(کسىکه داراى خلق شجاعت است، ارادهاش قوىتر از اراده کسى است که خلق را ندارد و آنکه صفحه : 174 داراى تواضع است ارادهاش در مهر ورزیدن قوىتر از اراده کسى است که مبتلا به تکبر است، در عکس قضیه نیز چنین است آنکه ترسوتر و یا متکبرتر است ارادهاش در قبول ظلم و درستمگرى قوىتر از اراده کسى است که شجاع و متواضع است"مترجم"). پس اگر سنتى و قانونى که در جامعه جریان دارد متکى بر اساسى قویم از اخلاقعالیه باشد، بر درختى مىماند که ریشهها در زمین و شاخهها در آسمان دارد و به عکساگر چنین نباشد به بوته خارى مىماند که خیلى زود از جاى کنده شده و دستخوش بادهامىشود. شما مىتوانید این معنا را در پیدایش کمونیسم که"چیزى جز زائیده دمکراتىنیست"را مورد نظر قرار دهید، چون این نظام در دنیا به وجود نیامد مگر به خاطر تظاهر طبقه مرفهبه عیاشى، و به خاطر محرومیت طبقات دیگر اجتماع و روز به روز فاصله این دو طبقه ازیکدیگر بیشتر و قساوت و از دست دادن انصاف در طبقه مرفه زیادتر و خشم و کینه از آنان دردل طبقات محروم شعلهورتر گردید و اگر قوانین کشورهاى متمدن مىتوانستسعادت آدمى راتضمین کند و ضمانت اجرائى مىداشت هرگز این مولود نا مشروع(کمونیسم)متولد نمىشد. و نیز مىتوانید صدق گفتار ما را با سیرى در جنگهاى بین المللى به دست آورید، کهنه یکبار و نه دو بار، زمین و زندگى انسانهاى روى زمین را طعمه خود ساخت و خون هزارانهزار انسان را به زمین ریخت، حرث و نسل را نابود کرد، براى چه؟تنها و تنها براى اینکه چندنفر خواستند حس استکبار و غریزه حرص و طمع خود را پاسخ دهند. (آیا اینک تصدیق خواهى کرد که قوانین غربى بخاطر نداشتن پشتوانهاى در دلانسانها نمىتواند سعادت انسان را تامین کند؟انسانى که این قدر خطرناک است، چه اعتنائىبه قانون دارد؟، قانون در نظر چنین انسانى چیزى جز بازیچهاى مسخره نیست"مترجم"). و لیکن اسلام سنت جاریه و قوانین موضوعه خود را بر اساس اخلاق تشریع نموده و درتربیت مردم بر اساس آن اخلاق فاضله سخت عنایت به خرج داده است. چون قوانین جاریه در اعمال، در ضمانت اخلاق و بر عهده آن است و اخلاق همه جا باانسان هست، در خلوت و جلوت وظیفه خود را انجام مىدهد و بهتر از یک پلیس مىتواند عملکند، چون پلیس و هر نیروى انتظامى دیگر تنها مىتوانند در ظاهر نظم را بر قرار سازند. خواهى گفت: معارف عمومى در ممالک غربى نیز در مقام تهذیب اخلاق جامعههست و از ناحیه مجریان قوانین، براى این منظور تلاش بسیار مىشود تا مردم را بر اساس اخلاقپسندیده تربیت کنند. صفحه : 175 مىگوئیم بله همینطور است، اما این اخلاق و دستوراتش مانند قوانین آنان در نظرآنهائى که مىخواهند بند و بارى نداشته باشند مسخرهاى بیش نیست و لذا مىبینیم که هیچسودى به حالشان نداشته است. خواهى پرسید چرا؟مىگوئیم اولا: براى اینکه تنها چیزى که منشا همه رذائل اخلاقىاست، اسراف و افراط در لذتهاى مادى در عدهاى و تفریط و محرومیت از آن در عدهاى دیگراست، و قوانین غربیان مردم مرفه را در آن اسراف و افراط آزاد گذاشته و نتیجهاش محرومیتعدهاى دیگر شده، خوب در چنین نظامى که اقلیتى از پرخورى شکمشان به درد آمده و اکثریتىاز گرسنگى مىنالند آیا دعوت به اخلاق دعوت به دو امر متناقض و درخواست جمع بین دو ضدنیست؟!. علاوه بر این همانطور که قبلا توجه فرمودید غربیها تنها اجتماعى فکر مىکنند و پیوستهمجتمعات و نشست آنان براى به دام کشیدن جامعههاى ضعیف و ابطال حقوق آنان است، و باما یملک آنان زندگى مىکنند و حتى خود آنان را برده خویش مىسازند، تا آنجا که بتوانند بهایشان زور مىگویند!، با این حال اگر کسى ادعا کند که غربیها جامعه و انسانها را به سوىصلاح و تقوا مىخوانند، ادعائى متناقض نیست؟قطعا همین است و لا غیر و سخن اینگونهگروهها و سازمانها در کسى اثر نمىگذارد. اخلاق و فضائل اخلاقى در تمدن غربى جایى نداردو دلیل دوم اینکه: غربیها به اصلاح اخلاق نیز مىپردازند لیکن کمترین نتیجهاىنمىگیرند، این است که اخلاق فاضله اگر بخواهد مؤثر واقع شود باید در نفس ثبات و استقرارداشته باشد و ثبات و استقرارش نیازمند ضامنى است که آنرا ضمانت کند و جز توحید یعنىاعتقاد به اینکه"براى عالم تنها یک معبود وجود دارد"تضمین نمىکند، تنها کسانى پاى بندفضائل اخلاقى مىشوند که معتقد باشند به وجود خدائى واحد و داراى اسماى حسنا، خدائىحکیم که خلایق را به منظور رساندن به کمال و سعادت آفرید، خدائى که خیر و صلاح رادوست مىدارد و شر و فساد را دشمن، خدائى که بزودى خلایق اولین و آخرین را در قیامتجمع مىکند تا در بین آنان داورى نموده و هر کسى را به آخرین حد جزایش برساند، نیکوکار رابه پاداشش و بدکار را به کیفرش. و پر واضح است که اگر اعتقاد به معاد نباشد هیچ سبب اصیل دیگرى نیست که بشر رااز پیروى هواى نفس باز بدارد، و وادار سازد به اینکه از لذائذ و بهرههاى طبیعى نفس صرفنظرکند، چون طبع بشر چنین است که به چیزى اشتها و میل کند و چیزى را دوست بدارد کهنفعش عاید خودش شود، نه چیزى که نفعش عاید غیر خودش شود، مگر آنکه برگشت نفع صفحه : 176 غیرهم به نفع خودش باشد(به خوبى دقت بفرمائید). خوب، بنابر این در مواردى که انسان از کشتن حق غیر، لذت مىبرد و هیچ رادعو مانعى نیست که او را از این لذتهاى نا مشروع باز بدارد و هیچ قانونى نیست که او را در برابراین تجاوزها مجازات کند و حتى کسى نیست که او را سرزنش نموده و مورد عتاب قرار دهد، دیگر چه مانعى مىتواند او را از ارتکاب اینگونه خطاها و ظلمها(هر قدر هم که بزرگ باشد) جلوگیرى نماید؟. عواملى مانند"وطن دوستى"، "نوع دوستى"، "مدح و تمجید طلبى"سببیت اخلاقى نداردو اما اینکه این توهم(که اتفاقا بسیارى از اهل فضل را به اشتباه انداخته)که مثلا"حب وطن"، "نوع دوستى""ثنا و تمجید در مقابل صحت عمل"و امثال اینها بتواند کسىرا از تجاوز به حقوق همنوع و هموطن باز بدارد(توهمى است که جایش همان ذهن است، و درخارج وجود ندارد)و خیالى است باطل چرا که امور نامبرده، عواطفى است درونى وانگیزههائى است باطنى که جز تعلیم و تربیت، چیزى نمىتواند آن را حفظ کند و خلاصهاثرش بیش از اقتضا نیست، و بحد سببیت و علیت نمىرسد، تا تخلف ناپذیر باشد، پس اینگونهحالات، اوصافى هستند اتفاقى و امورى هستند عادى که با برخورد موانع زایل مىشوند و اینتوهم مثل توهم دیگرى است که پنداشتهاند عوامل نامبرده یعنى حب وطن، علاقه به همنوع، و یاعشق به شهرت و نام نیک، اشخاصى را وادار مىکند به اینکه نه تنها به حقوق دیگران تجاوزنکند بلکه خود را فداى دیگران هم بکند، مثلا خود را به کشتن دهد تا وطن از خطر حفظ شود ویا مردم پس از مردنش او را تعریف کنند، آخر کدام انسان بىدین، انسانى که مردن را نابودىمىداند حاضر است براى بهتر زندگى کردن دیگران و یا براى اینکه دیگران او را تعریف کنندو او از تعریف دیگران لذت ببرد خود را به کشتن دهد؟او بعد از مردنش کجا است که تعریفدیگران را بشنود و از شنیدنش لذت ببرد؟. و کوتاه سخن اینکه هیچ متفکر بصیر، تردید نمىکند در اینکه انسان(هر چه مىکندبه منظور سعادت خود مىکند، و هرگز)بر محرومیتخود اقدامى نمىکند، هر چند که بعد ازمحرومیت او را مدح و ثنا کنند، و وعدههائى که در این باره به او مىدهند که اگر مثلا براىسعادت جامعهات فداکارى کنى(قبرت بنام سرباز گمنام مزار عموم مىگردد)و نامت تا ابدبه نیکى یاد مىشود، و افتخارى جاودانى نصیبت مىشود و...تمام اینها وعدههائى است پوچ وفریبکارانه که مىخواهند او را با اینگونه وعدهها گول بزنند، و عقلش را در کوران احساساتو عواطف بدزدند و چنین شخص فریب خوردهاى اینگونه خیال مىکند که بعد از مردنش و بهاعتقاد خودش بعد از باطل شدن ذاتش همان حال قبل از مرگ را دارد، مردم که تعریف و صفحه : 177 تمجیدش مىکنند او مىشنود و لذت مىبرد و این چیزى جز غلط در وهم نیست همان غلط دروهمى است که مىگساران مست در حال مستى دچار آن مىشوند، وقتى احساساتشان به هیجاندر مىآید بنام فتوت و مردانگى از جرم مجرمین در مىگذرند و جان و مال و ناموس و هر کرامت دیگرى راکه دارند در اختیار طرف مىگذارند، و این خود سفاهت و جنون است، چون اگر عاقل بودند هرگز بهچنین امورى اقدام نمىکردند. پس این لغزشها و امثال آن خطرهائى است که غیر از توحیدى که ذکر شد، هیچسنگرى نیست که انسان را از آن حفظ کند و به همین جهت است که اسلام اخلاق کریمه راکه جزئى از طریقه جاریه او است بر اساس توحید پى ریزى نموده است، توحیدى که اعتقاد بهتوحید هم از شؤون آن است و لازمه این توحید و آن معاد این است که انسان هر زمان و هر جا کهباشد روحا ملتزم به احسان و دورى از بدیها باشد، چه اینکه تک تک موارد را تشخیص بدهدکه خوبى استیا بدى است و یا نداند، و چه اینکه ستایشگرى، او را بر این اخلاق پسندیدهستایش بکند و یا نکند، و نیز چه اینکه کسى با او باشد که بر آن وادار و یا از آن بازش بدارد یانه، براى اینکه چنین کسى خدا را با خود و داناى به احوال خود و حفیظ و قائم بر هر نفسمىداند و معتقد است که خداى تعالى عمل هر انسانى را مىبیند و نیز معتقد است که درماوراى این عالم روزى است که در آن روز هر انسانى آنچه را که کرده حاضر مىبیند(چه خیرو چه شر)و در آن روز هر کسى بدانچه کرده جزا داده مىشود. 7 - انگیزههاى عقلانى، غیر انگیزه احساس است منطق احساس انسان را تنها به منافع دنیوى دعوت و وادار مىکند، در نتیجه هر زمانکه پاى نفعى مادى در کار بود و انسان مادى آن را احساس هم کرد آتش شوق در دلش شعلهورگشته و به سوى انجام آن عمل تحریک و وادار مىشود و اما اگر نفعى در عمل نبیند خمود وسرد است، ولى در منطق تعقل، انسان به سوى عملى تحریک مىشود که حق را در آن ببیند وتشخیص دهد، چنین کسى پیروى حق را سودمندترین عمل مىداند، حال چه اینکه سود مادىهم در انجام آن احساس بکند و یا نکند، چون معتقد است آنچه که نزد خدا است بهتر و باقىتراست و تو خواننده عزیز مىتوانى در این باره بین دو نمونه زیر از این دو منطق یعنى منطق تعقل ومنطق احساس مقایسه کنى. از منطق"احساس"شعر عنتره شاعر را به یادت مىآوریم که مىگوید: "و قولى کلما جشات و جاشتثمکانک تحمدى او تستریحى"میخواهد بگوید: من در جنگها هر وقت آتش جنگ شعلهور و تنورش داغ میشود و احساس صفحه : 178 خطر متزلزلم مىسازد، براى اینکه دلم را محکم کنم به دلم مىگویم: ثبات و استوارى به خرجبده، براى اینکه اگر کشته شوى مردم تو را به ثبات قدم و فرار نکردنت مىستایند و اگر دشمن رابکشى راحت مىشوى و به آرزویت مىرسى، پس ثبات قدم در هر حال براى تو بهتر است. و از منطق"تعقل"کلام خداى تعالى را نمونه مىآوریم که مىفرماید: "قل لن یصیبناالا ما کتب الله لنا هو مولینا و على الله فلیتوکل المؤمنون قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنیین ونحن نتربص بکم ان یصیبکم الله بعذاب من عنده او بایدینا، فتربصوا انا معکم متربصون" (1) ، که در این آیه مؤمنین مىگویند ولایت بر ما و نصرت یافتن ما از آن خدا و بدست او است، ماجز ثوابى را که خدا در برابر اسلام آوردن و التزام دینى، بما وعده داده، چیزى نمىخواهیم، (حال چه با کشته شدنمان و چه با پیروزیمان بدست آید). و نمونه دیگر آیه زیر است: "لا یصیبهم ظما و لا نصب و لا مخمصة فى سبیل اللهو لا یطؤن موطا یغیظ الکفار و لا ینالون من عدو نیلا الا کتب لهم به عمل صالح ان الله لا یضیعاجر المحسنین، و لا ینفقون نفقة صغیرة و لا کبیرة و لا یقطعون وادیا الا کتب لهم لیجزیهم الله احسنما کانوا یعملون" (2) . مىگویند حال که منطق ما این است اگر ما را بکشید و یا خسارتى.به ما برسدپاداشى عظیم خواهیم داشت، و اقبتخیر نزد پروردگار ما است، و اگر ما شما را بکشیم، و یابه نحوى بر شما دستیابیم، باز پاداشى عظیم و عاقبتى نیکو خواهیم داشت، علاوه بر اینکه دردنیا دشمنمان را نیز سرکوب کردهایم، پس ما در هر حال پیروز و سعادتمندیم، و وضع ما در هر حال مایهرشک و حسرت شما است و شما هیچ ضررى بما نمىرسانید و در جنگیدنتان با ما هیچ آرزوئى در بارهما نمىتوانید داشته باشید، مگر یکى از دو خیر را، پس ما در هر حال بر خیر و سعادتیم و شما در یک ............................................ (1)بگو به ما نمىرسد مگر آنچه که خدا براى ما مقدر کرده، سرپرست ما او است، و مؤمنین بایدکه بر خدا توکل کنند، بگو آیا جز رسیدن یکى از دو خیر را براى ما انتظار دارید نه، شما هر چه براى ما آرزوکنید هر چند کشته شدن ما باشد به نفع ما است، ولى ما انتظار داریم عذابى از ناحیه خدا و یا به دستخودما بر سر شما آید، حال شما انتظار خود را بکشید ما هم با شما در انتظار هستیم."سوره توبه آیه: 52". (2)هیچ تشنگى و رنج و مخمصهاى در راه خدا نمىبینند و در هیچ صحنهاى که مایه خشم کفاراست قدم نمىنهند و از دشمن هیچ صدمهاى نمىخورند، مگر آنکه بر ایشان در برابر آن، عملى صالح نوشتهمىشود، چون خداى تعالى اجر نیکوکاران را ضایع نمىکند و هیچ هزینهاى اندک و یا بسیار انفاق نمىکندو هیچ بیابانى را طى نمىکنند، مگر آنکه در حسابشان نوشته مىشود، تا خداى تعالى پاداشى به آنان دهدبهتر از آنچه مىکردند."سوره توبه آیه: 121". صفحه : 179 صورت پیروز و سعادتمند، (به عقیده خودتان)هستید، و آن در صورتى است که ما را شکست دهید، حالکه چنین است ما در انتظار بدبختى شما هستیم، ولى شما نسبت به ما جز مایه مسرت و خوشبختى رانمىتوانید انتظار داشته باشید. پس تفاوت این دو منطق این شد که یکى ثبات قدم و پایدارى در جنگ را بر مبناى"احساس"پى نهاده و آن یکى از دو فایده محسوس برخوردار است که عبارت است از"ستایش مردم"و"راحتشدن از شر دشمن"، البته همین نفع محسوس هم در صورتى استکه از مرحله آرزو تجاوز نموده و در خارج محقق شود، و اما اگر محقق نگردد، مثلا یکطرفش کهستایش مردم بود، مردم او را ستایش نکنند و قدر و قیمت جهاد را ندانند، مردمى باشند کهخدمت و خیانت در نظرشان یکسان باشد و یا خدمتى که او به خاطر آن خود را به هلاکتانداختخدمتى باشد که فهم مردم به هیچ وجه آن را درک نکند و همچنین خیانت و خدمتطورى باشد که براى همیشه از نظر مردم پنهان بماند و همچنین در طرف دیگر قضیه، یعنى نابودکردن دشمن، استراحتى از نابودى او احساس نکند، بلکه در این میان تنها حق باشد که ازهلاکت دشمن بهره مىبرد، در این صورت جز خستگى و ناتوانى براى او اثرى نخواهد داشت. و همین مواردى که شمردیم خود اسبابى است که در تمامى موارد بغى و خیانت وجنایت دست در کارند، آن کسى که خیانت مىکند و حرمتى براى قانون قائل نیست منطقشاین است که مردم قدر خدمت او را نمىدانند و با سپاسى معادل و برابر، خدمتش را تلافى وجبران نمىکنند، در نظر مردم هیچ فرقى بین خادم و خائن نیست بلکه افراد خائن وضع و حالبهترى دارند، آن کسى هم که به ظلم و جنایت دست مىزند منطقش این است که من این کاررا مىکنم و از کیفر قانون فرار مىکنم، چون قواى پلیس که نگهبان قانونند نمىتوانند ازجنایت من خبردار شوند، مردم هم که شامه تشخیص جانى از غیر جانى را ندارند، در نتیجه هیچبوئى نمىبرند که مرتکب فلان جنایت وحشتناک منم، آن کسى هم که در اقامه حق و قیامعلیه دشمنان حق کوتاهى نموده، و با آن دشمنان مداهنه و سازش مىکند، براى این شانهخالى کردنش عذر مىآورد که قیام بر حق، آدمى را در نظر مردم خوار مىکند و در دنیاى امروزبه ریش آدم مىخندند و مىگویند: این آقا را ببین مثل اینکه از دورانهاى قرون وسطائى و ازعهد اساطیر به یادگار مانده و اگر در پاسخشان سخن از شرافت نفس و طهارت باطن به میانآورى مىگویند: برو بابا شرافت نفس به چه کار مىآید، وقتى شرافت و طهارت باطن به جزگرسنگى و ذلت در زندگى ثمرهاى نداشته باشد هفتاد سال بعد از این هم نباشد!، این منطقپیروان حس است. صفحه : 180 و اما منطق آن طرف دیگر یعنى منطق دین مبین اسلام غیر این است، چون دین اسلاماساس خود را بر پیروى حق و تحصیل اجر و پاداش خداى سبحان قرار داده، و اما اینکه اگرمنافع دنیوى را هم هدف دانسته در مرتبهاى بعد از پیروى حق و تحصیل پاداش اخروى است، این غرض ثانوى و آن غرض اولى است و معلوم است که چنین غرضى در تمامى موارد وجوددارد و ممکن نیست که موردى از موارد از شمول آن خارج باشد و کلیت و عموم آن را نقضکند. پس عمل، (چه فعل باشد و چه ترک)تنها براى خاطر خدا انجام مىشود، یک مسلماناگر فعلى را انجام مىدهد براى این انجام مىدهد که خدا خواسته است و او تسلیم امر خدااست.و یک فعل دیگر را اگر انجام نمىدهد باز به خاطر خدا است، چون خدایش انجام آن راباطل دانسته و او پیرو حق است و گرد باطل نمىگردد، چون معتقد است که خداى تعالىاعمالش را مىنویسد و به آن علیم و دانا است، خواب و چرت هم ندارد که هنگام خوابشعمل باطل را انجام دهیم و کسى غیر از او هم نیست که از عذاب به او پناه ببریم و خدا نه تنهابه اعمال ما آگاه است بلکه در همه آسمان و زمین چیزى بر او پوشیده نیست و او بدانچه مامىکنیم با خبر است. پس در بینش یک مسلمان، بر بالاى سر هر انسانى در آنچه مىکند و آنچه به اومىکنند رقیبى است گواه، که براى شهادت دادن در قیامت ایستاده و تماشا مىکند، حال چهاینکه مردم هم آن عمل را ببینند یا نبینند و چه زیاد او را بستایند، و یا نکوهش کنند، و چهبتوانند جلو آدمى را از آن عمل بگیرند و یا نتوانند. و حسن تاثیر این تربیت به جائى رسید که در زمان رسول خدا(ص)کسانى که مرتکب گناهى شده بودند با پاى خود نزد آن جناب آمده و با زبان خود اعترافمىکردند به اینکه، فلان گناه را مرتکب شدهایم و فعلا توبه کردهایم و یا اگر گناهى کهمرتکب شده بودند حدى داشته، تلخى آن حد را که یا اعدام بوده و تازیانه و یا کیفرى دیگرمىچشیدند تا هم خدا از ایشان راضى شود و هم خود را از آلودگى و قذارت گناه پاک کردهباشند. با مقدارى دقت در این حوادث بخوبى مىفهمیم که به ندرت اتفاق مىافتد که یکدانشمند، خوب بتواند به آثار عجیب و غریبى که بیانات دینى در نفوس بشر دارد پى ببرد، وبفهمد که چگونه این مکتب قادر است انسانها را عادت دهد به ترک لذیذترین لذائذ یعنى جانشیرین و زندگى دنیا و یا تحمل مشقات کیفرهاى پائینتر از اعدام، و اگر سخن ما پیرامون تفسیر نبود، پارهاى از نمونههاى تاریخى را در اینجا نقل مىکردیم. عوامل ایجاد و بقاء جامعه اسلامى المیزان جلد چهارم صفحه 169 استاد علامه طباطبایى (رض)قیمت فایل فقط 2,500 تومان
برچسب ها : تمدن اسلامی4 , تمدن اسلامی4