مرجع فایل

نظر

تمدن اسلامی4


 سئو وردپرس

 

  • تمدن اسلامی4

    امروز: یکشنبه 3 مرداد 1395

    • همکاری در فروش فایل کافه فایل سل

    دسته بندی محصولات

    بخش همکاران

    بلوک کد اختصاصی

    تمدن اسلامی4 دسته: علوم انسانی
    بازدید: 4 بار
    فرمت فایل: docx
    حجم فایل: 30 کیلوبایت
    تعداد صفحات فایل: 1

    تمدن اسلامی4

    قیمت فایل فقط 2,500 تومان

    خرید


    فروشگاه فایل مبانى تمدن اسلامى (4) عوامل ایجاد و بقاء جامعه اسلامى شکى نیست در اینکه تشکیل اجتماع(هر نوع که باشد)مولود هدف و غرضى واحداست که مشترک بین همه افراد آن اجتماع مى‏باشد و این هدف مشترک در حقیقت به منزله روح‏واحدى است که در تمام جوانب و اطراف اجتماع دمیده شده و نوعى اتحاد به آنها داده است. البته این هدف مشترک در غالب و بلکه در نوع اجتماعاتى که تشکیل مى‏شود، یک هدف‏مادى و مربوط به زندگى دنیائى انسانها است.البته زندگى مشترک آنان، نه زندگى فردیشان. و جامع همه آن هدفها این است که اجتماع از مزایاى بیشترى برخوردار گشته و به زندگى مادى‏بهترى برسد. و فرق بین بهره‏مندى اجتماعى با بهره‏مندى انفرادى از نظر خاصیت این است که‏انسان اگر مى‏توانست - مانند بیشتر جانداران - بطور انفرادى زندگى کند، قهرا در همه لذائذ ودر برخوردارى از همه بهره‏هاى زندگیش مطلق العنان و آزاد بود، و هیچ مخالف و معارضى راه‏را بر او نمى‏بست، و هیچ رقیبى مزاحمش نمى‏شد، بله تنها چیزى که آزادى او را محدودمى‏کرد، نارسائى قوا و جهازات بدن خود او بود.چون آدمى نمى‏تواند هر نوع هوائى را استنشاق‏کند، ساختمان ریه او هوائى مخصوص مى‏خواهد، و همچنین او نمى‏تواند بیرون از اندازه وگنجایش دستگاه گوارشش غذا بخورد.زیرا این دستگاه براى هضم کردن غذا قدرتى محدوددارد.و همچنین سایر قوا و جهازات او، یکدیگر را محدود مى‏کنند.این وضع انسان است نسبت‏به خودش. صفحه : 170 و اما نسبت به انسانهاى دیگر، آنجا که ما زندگى او را فردى فرض کنیم، نه او کارى‏به کار انسانهاى دیگر دارد و نه انسانهاى دیگر در بهره‏وریهاى او مزاحم اویند، و میدان عمل راعلیه او محدود و تنگ مى‏کنند.چون بنابر این فرض، هیچ علتى تصور نمى‏شود که باعث تضییق‏میدان عمل او و محدود کردن فعلى از افعال او و عملى از اعمال او گردد. و این بخلاف انسانى است که در محدود اجتماع زندگى مى‏کند، که دیگر عرصه‏زندگى او آن گستردگى‏اى که در فرض بالا بود را ندارد.و او در ظرف اجتماع نمى‏تواند دراراده کردن و در اعمال خود مطلق العنان باشد، زیرا آزادى او مزاحم آزادى دیگران است.ومعلوم است که وقتى پاى مزاحمت و معارضه به میان آید، زندگى خود او و زندگى همه افراداجتماع تباه مى‏شود و ما این معنا را در مباحث نبوت که قبلا گذشت با کامل‏ترین وجه شرح دادیم. تنها علتى که باعث‏شد بشر از روز نخست تن به حکومت قانون داده و خود را محکوم به‏حکم قانون جارى در مجتمع بداند، همانا مساله تزاحم و خطر تباهى نوع بشر بوده است.چیزى‏که هست در جامعه‏هاى وحشى اینطور نبوده که عقلا نشسته باشند و با فکر و اندیشه به نیازمندى‏خود به قانون پى برده باشند و سپس براى خود قوانینى جعل کرده باشند، بلکه آداب و رسومى‏که داشتند باعث مى‏شده درگیریها و مشاجراتى در آنان پیدا شود و قهرا همه ناگزیر مى‏شدندکه امورى را رعایت کنند تا بدینوسیله جامعه خویش را از خطر انقراض حفظ کنند و چون‏پیدایش آن امور همانطور که گفتیم بر اساس فکر و اندیشه نبوده، اساسى مستحکم نداشته و درنتیجه همواره دستخوش نقض و ابطال بوده است. چند روزى مردم آن امور را رعایت مى‏کردند، بعد مى‏دیدند رعایت آن دردى از آنان‏دوا نکرد، ناگزیر آن را رها نموده امور دیگرى را جایگزین آن مى‏ساختند. اما در جامعه‏هاى متمدن، اگر قوانینى تدوین مى‏شده، بر اساسى استوار، جعل مى‏شده‏البته هر قدر آن مجتمع از تمدن بیشترى برخوردار بودند، قوانین آن نیز محکمتر بوده و با آن قوانین‏بهتر مى‏توانستند تضادهائى که در اراده و اعمال افراد پدید مى‏آید، تعدیل و بر طرف سازند وبراى خواست تک تک افراد چارچوبى و قیودى مقرر بسازند، این مجتمعات بعد از تقنین قانون‏قدرت و نیروى اجتماع را در یک نقطه - بنام مثلا دربار - تمرکز داده، آن مقام را ضامن اجراى‏قانون قرار مى‏دادند، تا بر طبق آنچه که قانون مى‏گوید، حکومت کند. از آنچه گذشت معلوم شد که: اولا: قانون حقیقى در تمدن عصر حاضر عبارت است از نظامى که بتواند خواست و عمل‏افراد جامعه را تعدیل کند، و مزاحمت‏ها را از میان آنان بر طرف سازد، و طورى مرزبندى کند صفحه : 171 که اراده و عمل کسى مانع از اراده و عمل دیگرى نگردد. و ثانیا: افراد جامعه که این قانون در بینشان حکومت مى‏کند در ماوراى قانون آزادباشند، چون مقتضاى اینکه بشر مجهز به شعور و اراده است این است که بعد از تعدیل آزاد باشد. و به همین جهت است که قوانین عصر حاضر متعرض معارف الهیه و مسائل اخلاقى نمى‏شود، (و بشر را در انتخاب هر عقیده و داشتن هر خلقى آزاد مى‏گذارد)و این دو امر بسیار مهم به‏شکلى تصور مى‏شود که قانون به آن شکل تصورش کند، ولى بتدریج و به حکم اینکه جامعه‏تابع قانون است عقاید و اخلاقش نیز با قانون سازش نموده، خود را با آن وفق مى‏دهد و دیر یا زودصفاى معنوى خود را از دست داده و به صورت مراسمى ظاهرى و تشریفاتى خشک در مى‏آید وباز به همین سبب است که مى‏بینیم چگونه سیاست‏ها و سیاست‏بازان با دین مردم بازى‏مى‏کنند، یک روز تیشه به ریشه آن مى‏زنند و روز دیگر روى خوش نشان م دهند، و درترویج آن مى‏کوشند، و روز دیگر کارى به کار آن نداشته به حال خود واگذارش مى‏کنند. و ثالثا: معلوم شد که این طریقه خالى از نقص نیست، براى اینکه هر چند ضمانت‏اجراى قانون به قدرت مرکزى(که یا فردى و یا افرادى است)واگذار شده، لیکن در حقیقت وسرانجام ضمانت اجرا ندارد، به این معنا که آن قدرت مرکزى اگر خودش از حق منحرف شد، و مرز قانون را شکست و سلطنت جامعه را مبدل به سلطنت‏شخص خود کرد و در نتیجه اراده ودلخواه او جاى قانون را گرفت هیچ قدرتى نیست که او را به مرز خود برگرداند و دوباره قانون‏را حاکم سازد و بر این معنا شواهد بسیارى در زمان خود ما(که به اصطلاح عصر تمدن و دانش‏است)وجود دارد، تا چه رسد به شواهدى که تاریخ از قرون گذشته ضبط کرده که مردم نه به‏این پایه از"دانش"رسیده بودند و نه به این درجه از"تمدن". علاوه بر این نقص، نقص دیگرى نیز وجود دارد و آن نهانى بودن موارد نقض قانون‏است، چون قوه مجریه تنها مى‏تواند حفظ قانون را در ظاهر حال جامعه تعهد و ضمانت کند، ودر مواردى که احیانا قانون‏شکنى‏ها پنهانى صورت مى‏گیرد از حیطه قدرت و مسؤولیت‏مجرى، خارج است اینک به اول گفتار بر مى‏گردیم. هدف و وجه مشترک قانونگزارى در دنیاى امروز بهره بردارى از مزایاى حیات مادى است‏و کوتاه سخن اینکه: هدف و جهت جامعى که(و یا نقطه ضعفى که)در همه قوانین‏جاریه در دنیاى امروز هست، بهره‏بردارى و بهره‏مندى از مزایاى حیات مادى و دنیائى است واین هدف است که در همه قوانین، منتها درجه سعادت آدمى در نظر گرفته شده، در حالى که‏اسلام آنرا قبول ندارد، زیرا از نظر اسلام سعادت، در برخوردارى از لذائذ مادى خلاصه‏نمى‏شود، بلکه مدار آن وسیع‏تر است، یک ناحیه‏اش همین برخوردارى از زندگى دنیا است و صفحه : 172 ناحیه دیگرش برخوردارى از سعادت اخروى است، که از نظر اسلام، زندگى واقعى هم همان‏زندگى آخرت است و اسلام سعادت زندگى واقعى یعنى زندگى اخروى بشر را جز با مکارم‏اخلاق و طهارت نفس از همه رذائل، تامین شدنى نمى‏داند و باز به حد کمال و تمام رسیدن‏این مکارم را وقتى ممکن مى‏داند که بشر داراى زندگى اجتماعى صالح باشد، و داراى حیاتى‏باشد که بر بندگى خداى سبحان و خضوع در برابر مقضیات ربوبیت‏خداى تعالى و بر معامله‏بشر بر اساس عدالت اجتماعى، متکى باشد. اسلام بر اساس این نظریه، براى تامین سعادت دنیا و آخرت بشر اصلاحات خود را ازدعوت به"توحید"شروع کرد، تا تمامى افراد بشر یک خدا را بپرستند، و آنگاه قوانین خود را برهمین اساس تشریع نمود و تنها به تعدیل خواست‏ها و اعمال اکتفا نکرد، بلکه آن را باقوانینى عبادى تکمیل نمود و نیز معارفى حقه و اخلاق فاضله را بر آن اضافه کرد. آنگاه ضمانت اجرا را در درجه اول به عهده حکومت اسلامى و در درجه دوم به عهده‏جامعه نهاد، تا تمامى افراد جامعه با تربیت صالحه علمى و عملى و با داشتن حق امر به معروف‏و نهى از منکر در کار حکومت نظارت کنند. و از مهم‏ترین مزایا که در این دین به چشم مى‏خورد ارتباط تمامى اجزاى اجتماع به‏یکدیگر است، ارتباطى که باعث وحدت کامل بین آنان مى‏شود، به این معنا که روح توحید درفضائل اخلاقى که این آئین بدان دعوت مى‏کند سارى و روح اخلاق نامبرده در اعمالى که‏مردم را بدان تکلیف فرموده جارى است، در نتیجه تمامى اجزاى دین اسلام بعد از تحلیل به‏توحید بر مى‏گردد و توحیدش بعد از تجزیه به صورت آن اخلاق و آن اعمال جلوه مى‏کند، همان‏روح توحید اگر در قوس نزول قرار گیرد آن اخلاق و اعمال مى‏شود و اخلاق و اعمال نامبرده درقوس صعود همان روح توحید مى‏شود، همچنانکه قرآن کریم فرمود: "الیه یصعد الکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه" (1) . ممکن است کسى بگوید: عین همان اشکالى که به قوانین مدنیه وارد گردید به قوانین‏اسلامى نیز وارد است، یعنى همانطور که قوه مجریه در آن قوانین نمى‏تواند آن قوانین را حتى درخلوتها اجرا کند، چون اطلاعى از عصیانهاى پنهانى ندارد، قوه مجریه در اسلام نیز همین‏نارسائى را دارد، دلیل روشنش این ضعفى است که به چشم خود در قوانین دینى مشاهده‏مى‏کنیم و مى‏بینیم که چگونه سیطره خود بر جامعه اسلامى را از دست داده و این نیست مگر ............................................ (1)کلمه توحید از ناحیه خدا نازل و عمل صالح همان را بالا مى‏برد."سوره فاطر آیه 10". صفحه : 173 به خاطر همین که کسى را ندارد که نوامیس و قوانینش را حتى براى یک روز بر بشر تحمیل‏کند. عدم ضمانت اجراء قوانین موضوعه در تمدن حاضر و ضمانت اجراء قوانین اسلام‏در پاسخ مى‏گوئیم حقیقت قوانین عمومى چه الهى و چه بشریش، چیزى جز صورتهائى‏ذهنى در اذهان مردم نیست، یعنى تنها معلوماتى است که جایش ذهن و دل مردم است، بله‏وقتى اراده انسان به آن تعلق بگیرد مورد عمل واقع مى‏شود، یعنى اعمالى بر طبق آنها انجام‏مى‏دهند و قهرا اگر اراده و خواست مردم به آن تعلق نگیرد و نخواهند به آن قوانین عمل کنندچیزى در خارج به عنوان مصداق و منطبق علیه آنها یافت نمى‏شود.پس مهم این است که‏کارى کنیم تا خواست مردم به وقوع آن قوانین، تعلق بگیرد و تا قانون قانون بشود و قوانین تدوین‏شده در تمدن حاضر بیش از این هم و اراده ندارد که افعال مردم بر طبق خواست اکثریت انجام‏یابد، به همین اندازه است و بس، و اما چه کنیم که خواست‏ها اینطور شود، چاره‏اى برایش‏نیندیشیده‏اند، هر زمانى که اراده‏ها زنده و فعال و عاقلانه بوده، قانون به طفیل آن جارى مى‏شده‏است، و هر زمان که در اثر انحطاط جامعه و ناتوانى بنیه مجتمع مى‏مرده و یا اگر هم زنده بوده‏به خاطر فرورفتگى جامعه در شهوات و گسترش یافتن دامنه عیاشى‏ها شعور و درک خود را ازدست مى‏داده و یا اگر، هم زنده بوده و هم داراى شعور، از ناحیه حکومت استبدادیش جرات‏حرف زدن نداشته و اراده آن حاکم مستبد، اراده اکثریت را سرکوب کرده و قانون به بوته‏فراموشى سپرده مى‏شد.باید گفت که در وضع عادى هم قانون تنها در ظاهر جامعه حکومت داردو مى‏تواند از پاره‏اى خلافکاریها و تجاوزات جلوگیرى کند، اما در جنایاتى که سرى انجام‏مى‏شود، قانون راهى براى جلوگیرى از آن ندارد و نمى‏تواند دامنه حکومت‏خود را تا پستوها وصندوق خانه‏ها و نقاطى که از منطقه نفوذش بیرون است گسترش دهد و در همه این موارد امت‏به آرزوى خود که همان جریان قانون و صیانت جامعه از فساد و از متلاشى شدن است‏نمى‏رسد، و انشعابهائى که بعد از جنگ جهانى اول و دوم در سرزمین اروپا واقع شد خود ازبهترین مثالها در این باب است. و این خطر یعنى شکسته شدن قوانین و فساد جامعه و متلاشى شدن آن، جوامع رادستخوش خود نکرد، مگر به خاطر اینکه جوامع توجه و اهتمامى نورزید در اینکه تنها علت‏صیانت‏خواستهاى امت را پیدا کند، و تنها علت‏حفظ اراده‏ها و در نتیجه تنها ضامن اجراى‏قانون همانا اخلاق عالیه انسانى است، چون اراده در بقایش و استدامه حیاتش تنها مى‏تواند ازاخلاق مناسب با خود استمداد کند، و این معنا در علم النفس کاملا روشن شده است(کسى‏که داراى خلق شجاعت است، اراده‏اش قوى‏تر از اراده کسى است که خلق را ندارد و آنکه صفحه : 174 داراى تواضع است اراده‏اش در مهر ورزیدن قوى‏تر از اراده کسى است که مبتلا به تکبر است، در عکس قضیه نیز چنین است آنکه ترسوتر و یا متکبرتر است اراده‏اش در قبول ظلم و درستمگرى قوى‏تر از اراده کسى است که شجاع و متواضع است"مترجم"). پس اگر سنتى و قانونى که در جامعه جریان دارد متکى بر اساسى قویم از اخلاق‏عالیه باشد، بر درختى مى‏ماند که ریشه‏ها در زمین و شاخه‏ها در آسمان دارد و به عکس‏اگر چنین نباشد به بوته خارى مى‏ماند که خیلى زود از جاى کنده شده و دستخوش بادهامى‏شود. شما مى‏توانید این معنا را در پیدایش کمونیسم که"چیزى جز زائیده دمکراتى‏نیست"را مورد نظر قرار دهید، چون این نظام در دنیا به وجود نیامد مگر به خاطر تظاهر طبقه مرفه‏به عیاشى، و به خاطر محرومیت طبقات دیگر اجتماع و روز به روز فاصله این دو طبقه ازیکدیگر بیشتر و قساوت و از دست دادن انصاف در طبقه مرفه زیادتر و خشم و کینه از آنان دردل طبقات محروم شعله‏ورتر گردید و اگر قوانین کشورهاى متمدن مى‏توانست‏سعادت آدمى راتضمین کند و ضمانت اجرائى مى‏داشت هرگز این مولود نا مشروع(کمونیسم)متولد نمى‏شد. و نیز مى‏توانید صدق گفتار ما را با سیرى در جنگهاى بین المللى به دست آورید، که‏نه یکبار و نه دو بار، زمین و زندگى انسانهاى روى زمین را طعمه خود ساخت و خون هزاران‏هزار انسان را به زمین ریخت، حرث و نسل را نابود کرد، براى چه؟تنها و تنها براى اینکه چندنفر خواستند حس استکبار و غریزه حرص و طمع خود را پاسخ دهند. (آیا اینک تصدیق خواهى کرد که قوانین غربى بخاطر نداشتن پشتوانه‏اى در دل‏انسانها نمى‏تواند سعادت انسان را تامین کند؟انسانى که این قدر خطرناک است، چه اعتنائى‏به قانون دارد؟، قانون در نظر چنین انسانى چیزى جز بازیچه‏اى مسخره نیست"مترجم"). و لیکن اسلام سنت جاریه و قوانین موضوعه خود را بر اساس اخلاق تشریع نموده و درتربیت مردم بر اساس آن اخلاق فاضله سخت عنایت به خرج داده است. چون قوانین جاریه در اعمال، در ضمانت اخلاق و بر عهده آن است و اخلاق همه جا باانسان هست، در خلوت و جلوت وظیفه خود را انجام مى‏دهد و بهتر از یک پلیس مى‏تواند عمل‏کند، چون پلیس و هر نیروى انتظامى دیگر تنها مى‏توانند در ظاهر نظم را بر قرار سازند. خواهى گفت: معارف عمومى در ممالک غربى نیز در مقام تهذیب اخلاق جامعه‏هست و از ناحیه مجریان قوانین، براى این منظور تلاش بسیار مى‏شود تا مردم را بر اساس اخلاق‏پسندیده تربیت کنند. صفحه : 175 مى‏گوئیم بله همینطور است، اما این اخلاق و دستوراتش مانند قوانین آنان در نظرآنهائى که مى‏خواهند بند و بارى نداشته باشند مسخره‏اى بیش نیست و لذا مى‏بینیم که هیچ‏سودى به حالشان نداشته است. خواهى پرسید چرا؟مى‏گوئیم اولا: براى اینکه تنها چیزى که منشا همه رذائل اخلاقى‏است، اسراف و افراط در لذت‏هاى مادى در عده‏اى و تفریط و محرومیت از آن در عده‏اى دیگراست، و قوانین غربیان مردم مرفه را در آن اسراف و افراط آزاد گذاشته و نتیجه‏اش محرومیت‏عده‏اى دیگر شده، خوب در چنین نظامى که اقلیتى از پرخورى شکمشان به درد آمده و اکثریتى‏از گرسنگى مى‏نالند آیا دعوت به اخلاق دعوت به دو امر متناقض و درخواست جمع بین دو ضدنیست؟!. علاوه بر این همانطور که قبلا توجه فرمودید غربیها تنها اجتماعى فکر مى‏کنند و پیوسته‏مجتمعات و نشست آنان براى به دام کشیدن جامعه‏هاى ضعیف و ابطال حقوق آنان است، و باما یملک آنان زندگى مى‏کنند و حتى خود آنان را برده خویش مى‏سازند، تا آنجا که بتوانند به‏ایشان زور مى‏گویند!، با این حال اگر کسى ادعا کند که غربیها جامعه و انسانها را به سوى‏صلاح و تقوا مى‏خوانند، ادعائى متناقض نیست؟قطعا همین است و لا غیر و سخن اینگونه‏گروهها و سازمانها در کسى اثر نمى‏گذارد. اخلاق و فضائل اخلاقى در تمدن غربى جایى نداردو دلیل دوم اینکه: غربیها به اصلاح اخلاق نیز مى‏پردازند لیکن کمترین نتیجه‏اى‏نمى‏گیرند، این است که اخلاق فاضله اگر بخواهد مؤثر واقع شود باید در نفس ثبات و استقرارداشته باشد و ثبات و استقرارش نیازمند ضامنى است که آنرا ضمانت کند و جز توحید یعنى‏اعتقاد به اینکه"براى عالم تنها یک معبود وجود دارد"تضمین نمى‏کند، تنها کسانى پاى بندفضائل اخلاقى مى‏شوند که معتقد باشند به وجود خدائى واحد و داراى اسماى حسنا، خدائى‏حکیم که خلایق را به منظور رساندن به کمال و سعادت آفرید، خدائى که خیر و صلاح رادوست مى‏دارد و شر و فساد را دشمن، خدائى که بزودى خلایق اولین و آخرین را در قیامت‏جمع مى‏کند تا در بین آنان داورى نموده و هر کسى را به آخرین حد جزایش برساند، نیکوکار رابه پاداشش و بدکار را به کیفرش. و پر واضح است که اگر اعتقاد به معاد نباشد هیچ سبب اصیل دیگرى نیست که بشر رااز پیروى هواى نفس باز بدارد، و وادار سازد به اینکه از لذائذ و بهره‏هاى طبیعى نفس صرفنظرکند، چون طبع بشر چنین است که به چیزى اشتها و میل کند و چیزى را دوست بدارد که‏نفعش عاید خودش شود، نه چیزى که نفعش عاید غیر خودش شود، مگر آنکه برگشت نفع صفحه : 176 غیرهم به نفع خودش باشد(به خوبى دقت بفرمائید). خوب، بنابر این در مواردى که انسان از کشتن حق غیر، لذت مى‏برد و هیچ رادع‏و مانعى نیست که او را از این لذت‏هاى نا مشروع باز بدارد و هیچ قانونى نیست که او را در برابراین تجاوزها مجازات کند و حتى کسى نیست که او را سرزنش نموده و مورد عتاب قرار دهد، دیگر چه مانعى مى‏تواند او را از ارتکاب اینگونه خطاها و ظلمها(هر قدر هم که بزرگ باشد) جلوگیرى نماید؟. عواملى مانند"وطن دوستى"، "نوع دوستى"، "مدح و تمجید طلبى"سببیت اخلاقى نداردو اما اینکه این توهم(که اتفاقا بسیارى از اهل فضل را به اشتباه انداخته)که مثلا"حب وطن"، "نوع دوستى""ثنا و تمجید در مقابل صحت عمل"و امثال اینها بتواند کسى‏را از تجاوز به حقوق همنوع و هموطن باز بدارد(توهمى است که جایش همان ذهن است، و درخارج وجود ندارد)و خیالى است باطل چرا که امور نامبرده، عواطفى است درونى وانگیزه‏هائى است باطنى که جز تعلیم و تربیت، چیزى نمى‏تواند آن را حفظ کند و خلاصه‏اثرش بیش از اقتضا نیست، و بحد سببیت و علیت نمى‏رسد، تا تخلف ناپذیر باشد، پس اینگونه‏حالات، اوصافى هستند اتفاقى و امورى هستند عادى که با برخورد موانع زایل مى‏شوند و این‏توهم مثل توهم دیگرى است که پنداشته‏اند عوامل نامبرده یعنى حب وطن، علاقه به همنوع، و یاعشق به شهرت و نام نیک، اشخاصى را وادار مى‏کند به اینکه نه تنها به حقوق دیگران تجاوزنکند بلکه خود را فداى دیگران هم بکند، مثلا خود را به کشتن دهد تا وطن از خطر حفظ شود ویا مردم پس از مردنش او را تعریف کنند، آخر کدام انسان بى‏دین، انسانى که مردن را نابودى‏مى‏داند حاضر است براى بهتر زندگى کردن دیگران و یا براى اینکه دیگران او را تعریف کنندو او از تعریف دیگران لذت ببرد خود را به کشتن دهد؟او بعد از مردنش کجا است که تعریف‏دیگران را بشنود و از شنیدنش لذت ببرد؟. و کوتاه سخن اینکه هیچ متفکر بصیر، تردید نمى‏کند در اینکه انسان(هر چه مى‏کندبه منظور سعادت خود مى‏کند، و هرگز)بر محرومیت‏خود اقدامى نمى‏کند، هر چند که بعد ازمحرومیت او را مدح و ثنا کنند، و وعده‏هائى که در این باره به او مى‏دهند که اگر مثلا براى‏سعادت جامعه‏ات فداکارى کنى(قبرت بنام سرباز گمنام مزار عموم مى‏گردد)و نامت تا ابدبه نیکى یاد مى‏شود، و افتخارى جاودانى نصیبت مى‏شود و...تمام اینها وعده‏هائى است پوچ وفریب‏کارانه که مى‏خواهند او را با اینگونه وعده‏ها گول بزنند، و عقلش را در کوران احساسات‏و عواطف بدزدند و چنین شخص فریب خورده‏اى اینگونه خیال مى‏کند که بعد از مردنش و به‏اعتقاد خودش بعد از باطل شدن ذاتش همان حال قبل از مرگ را دارد، مردم که تعریف و صفحه : 177 تمجیدش مى‏کنند او مى‏شنود و لذت مى‏برد و این چیزى جز غلط در وهم نیست همان غلط دروهمى است که مى‏گساران مست در حال مستى دچار آن مى‏شوند، وقتى احساساتشان به هیجان‏در مى‏آید بنام فتوت و مردانگى از جرم مجرمین در مى‏گذرند و جان و مال و ناموس و هر کرامت دیگرى راکه دارند در اختیار طرف مى‏گذارند، و این خود سفاهت و جنون است، چون اگر عاقل بودند هرگز به‏چنین امورى اقدام نمى‏کردند. پس این لغزشها و امثال آن خطرهائى است که غیر از توحیدى که ذکر شد، هیچ‏سنگرى نیست که انسان را از آن حفظ کند و به همین جهت است که اسلام اخلاق کریمه راکه جزئى از طریقه جاریه او است بر اساس توحید پى ریزى نموده است، توحیدى که اعتقاد به‏توحید هم از شؤون آن است و لازمه این توحید و آن معاد این است که انسان هر زمان و هر جا که‏باشد روحا ملتزم به احسان و دورى از بدیها باشد، چه اینکه تک تک موارد را تشخیص بدهدکه خوبى است‏یا بدى است و یا نداند، و چه اینکه ستایشگرى، او را بر این اخلاق پسندیده‏ستایش بکند و یا نکند، و نیز چه اینکه کسى با او باشد که بر آن وادار و یا از آن بازش بدارد یانه، براى اینکه چنین کسى خدا را با خود و داناى به احوال خود و حفیظ و قائم بر هر نفس‏مى‏داند و معتقد است که خداى تعالى عمل هر انسانى را مى‏بیند و نیز معتقد است که درماوراى این عالم روزى است که در آن روز هر انسانى آنچه را که کرده حاضر مى‏بیند(چه خیرو چه شر)و در آن روز هر کسى بدانچه کرده جزا داده مى‏شود. 7 - انگیزه‏هاى عقلانى، غیر انگیزه احساس است منطق احساس انسان را تنها به منافع دنیوى دعوت و وادار مى‏کند، در نتیجه هر زمان‏که پاى نفعى مادى در کار بود و انسان مادى آن را احساس هم کرد آتش شوق در دلش شعله‏ورگشته و به سوى انجام آن عمل تحریک و وادار مى‏شود و اما اگر نفعى در عمل نبیند خمود وسرد است، ولى در منطق تعقل، انسان به سوى عملى تحریک مى‏شود که حق را در آن ببیند وتشخیص دهد، چنین کسى پیروى حق را سودمندترین عمل مى‏داند، حال چه اینکه سود مادى‏هم در انجام آن احساس بکند و یا نکند، چون معتقد است آنچه که نزد خدا است بهتر و باقى‏تراست و تو خواننده عزیز مى‏توانى در این باره بین دو نمونه زیر از این دو منطق یعنى منطق تعقل ومنطق احساس مقایسه کنى. از منطق"احساس"شعر عنتره شاعر را به یادت مى‏آوریم که مى‏گوید: "و قولى کلما جشات و جاشت‏ثمکانک تحمدى او تستریحى"میخواهد بگوید: من در جنگها هر وقت آتش جنگ شعله‏ور و تنورش داغ میشود و احساس صفحه : 178 خطر متزلزلم مى‏سازد، براى اینکه دلم را محکم کنم به دلم مى‏گویم: ثبات و استوارى به خرج‏بده، براى اینکه اگر کشته شوى مردم تو را به ثبات قدم و فرار نکردنت مى‏ستایند و اگر دشمن رابکشى راحت مى‏شوى و به آرزویت مى‏رسى، پس ثبات قدم در هر حال براى تو بهتر است. و از منطق"تعقل"کلام خداى تعالى را نمونه مى‏آوریم که مى‏فرماید: "قل لن یصیبناالا ما کتب الله لنا هو مولینا و على الله فلیتوکل المؤمنون قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنیین ونحن نتربص بکم ان یصیبکم الله بعذاب من عنده او بایدینا، فتربصوا انا معکم متربصون" (1) ، که در این آیه مؤمنین مى‏گویند ولایت بر ما و نصرت یافتن ما از آن خدا و بدست او است، ماجز ثوابى را که خدا در برابر اسلام آوردن و التزام دینى، بما وعده داده، چیزى نمى‏خواهیم، (حال چه با کشته شدنمان و چه با پیروزیمان بدست آید). و نمونه دیگر آیه زیر است: "لا یصیبهم ظما و لا نصب و لا مخمصة فى سبیل الله‏و لا یطؤن موطا یغیظ الکفار و لا ینالون من عدو نیلا الا کتب لهم به عمل صالح ان الله لا یضیع‏اجر المحسنین، و لا ینفقون نفقة صغیرة و لا کبیرة و لا یقطعون وادیا الا کتب لهم لیجزیهم الله احسن‏ما کانوا یعملون" (2) . مى‏گویند حال که منطق ما این است اگر ما را بکشید و یا خسارتى.به ما برسدپاداشى عظیم خواهیم داشت، و اقبت‏خیر نزد پروردگار ما است، و اگر ما شما را بکشیم، و یابه نحوى بر شما دست‏یابیم، باز پاداشى عظیم و عاقبتى نیکو خواهیم داشت، علاوه بر اینکه دردنیا دشمنمان را نیز سرکوب کرده‏ایم، پس ما در هر حال پیروز و سعادتمندیم، و وضع ما در هر حال مایه‏رشک و حسرت شما است و شما هیچ ضررى بما نمى‏رسانید و در جنگیدنتان با ما هیچ آرزوئى در باره‏ما نمى‏توانید داشته باشید، مگر یکى از دو خیر را، پس ما در هر حال بر خیر و سعادتیم و شما در یک ............................................ (1)بگو به ما نمى‏رسد مگر آنچه که خدا براى ما مقدر کرده، سرپرست ما او است، و مؤمنین بایدکه بر خدا توکل کنند، بگو آیا جز رسیدن یکى از دو خیر را براى ما انتظار دارید نه، شما هر چه براى ما آرزوکنید هر چند کشته شدن ما باشد به نفع ما است، ولى ما انتظار داریم عذابى از ناحیه خدا و یا به دست‏خودما بر سر شما آید، حال شما انتظار خود را بکشید ما هم با شما در انتظار هستیم."سوره توبه آیه: 52". (2)هیچ تشنگى و رنج و مخمصه‏اى در راه خدا نمى‏بینند و در هیچ صحنه‏اى که مایه خشم کفاراست قدم نمى‏نهند و از دشمن هیچ صدمه‏اى نمى‏خورند، مگر آنکه بر ایشان در برابر آن، عملى صالح نوشته‏مى‏شود، چون خداى تعالى اجر نیکوکاران را ضایع نمى‏کند و هیچ هزینه‏اى اندک و یا بسیار انفاق نمى‏کندو هیچ بیابانى را طى نمى‏کنند، مگر آنکه در حسابشان نوشته مى‏شود، تا خداى تعالى پاداشى به آنان دهدبهتر از آنچه مى‏کردند."سوره توبه آیه: 121". صفحه : 179 صورت پیروز و سعادتمند، (به عقیده خودتان)هستید، و آن در صورتى است که ما را شکست دهید، حال‏که چنین است ما در انتظار بدبختى شما هستیم، ولى شما نسبت به ما جز مایه مسرت و خوشبختى رانمى‏توانید انتظار داشته باشید. پس تفاوت این دو منطق این شد که یکى ثبات قدم و پایدارى در جنگ را بر مبناى"احساس"پى نهاده و آن یکى از دو فایده محسوس برخوردار است که عبارت است از"ستایش مردم"و"راحت‏شدن از شر دشمن"، البته همین نفع محسوس هم در صورتى است‏که از مرحله آرزو تجاوز نموده و در خارج محقق شود، و اما اگر محقق نگردد، مثلا یکطرفش که‏ستایش مردم بود، مردم او را ستایش نکنند و قدر و قیمت جهاد را ندانند، مردمى باشند که‏خدمت و خیانت در نظرشان یکسان باشد و یا خدمتى که او به خاطر آن خود را به هلاکت‏انداخت‏خدمتى باشد که فهم مردم به هیچ وجه آن را درک نکند و همچنین خیانت و خدمت‏طورى باشد که براى همیشه از نظر مردم پنهان بماند و همچنین در طرف دیگر قضیه، یعنى نابودکردن دشمن، استراحتى از نابودى او احساس نکند، بلکه در این میان تنها حق باشد که ازهلاکت دشمن بهره مى‏برد، در این صورت جز خستگى و ناتوانى براى او اثرى نخواهد داشت. و همین مواردى که شمردیم خود اسبابى است که در تمامى موارد بغى و خیانت وجنایت دست در کارند، آن کسى که خیانت مى‏کند و حرمتى براى قانون قائل نیست منطقش‏این است که مردم قدر خدمت او را نمى‏دانند و با سپاسى معادل و برابر، خدمتش را تلافى وجبران نمى‏کنند، در نظر مردم هیچ فرقى بین خادم و خائن نیست بلکه افراد خائن وضع و حال‏بهترى دارند، آن کسى هم که به ظلم و جنایت دست مى‏زند منطقش این است که من این کاررا مى‏کنم و از کیفر قانون فرار مى‏کنم، چون قواى پلیس که نگهبان قانونند نمى‏توانند ازجنایت من خبردار شوند، مردم هم که شامه تشخیص جانى از غیر جانى را ندارند، در نتیجه هیچ‏بوئى نمى‏برند که مرتکب فلان جنایت وحشتناک منم، آن کسى هم که در اقامه حق و قیام‏علیه دشمنان حق کوتاهى نموده، و با آن دشمنان مداهنه و سازش مى‏کند، براى این شانه‏خالى کردنش عذر مى‏آورد که قیام بر حق، آدمى را در نظر مردم خوار مى‏کند و در دنیاى امروزبه ریش آدم مى‏خندند و مى‏گویند: این آقا را ببین مثل اینکه از دوران‏هاى قرون وسطائى و ازعهد اساطیر به یادگار مانده و اگر در پاسخشان سخن از شرافت نفس و طهارت باطن به میان‏آورى مى‏گویند: برو بابا شرافت نفس به چه کار مى‏آید، وقتى شرافت و طهارت باطن به جزگرسنگى و ذلت در زندگى ثمره‏اى نداشته باشد هفتاد سال بعد از این هم نباشد!، این منطق‏پیروان حس است. صفحه : 180 و اما منطق آن طرف دیگر یعنى منطق دین مبین اسلام غیر این است، چون دین اسلام‏اساس خود را بر پیروى حق و تحصیل اجر و پاداش خداى سبحان قرار داده، و اما اینکه اگرمنافع دنیوى را هم هدف دانسته در مرتبه‏اى بعد از پیروى حق و تحصیل پاداش اخروى است، این غرض ثانوى و آن غرض اولى است و معلوم است که چنین غرضى در تمامى موارد وجوددارد و ممکن نیست که موردى از موارد از شمول آن خارج باشد و کلیت و عموم آن را نقض‏کند. پس عمل، (چه فعل باشد و چه ترک)تنها براى خاطر خدا انجام مى‏شود، یک مسلمان‏اگر فعلى را انجام مى‏دهد براى این انجام مى‏دهد که خدا خواسته است و او تسلیم امر خدااست.و یک فعل دیگر را اگر انجام نمى‏دهد باز به خاطر خدا است، چون خدایش انجام آن راباطل دانسته و او پیرو حق است و گرد باطل نمى‏گردد، چون معتقد است که خداى تعالى‏اعمالش را مى‏نویسد و به آن علیم و دانا است، خواب و چرت هم ندارد که هنگام خوابش‏عمل باطل را انجام دهیم و کسى غیر از او هم نیست که از عذاب به او پناه ببریم و خدا نه تنهابه اعمال ما آگاه است بلکه در همه آسمان و زمین چیزى بر او پوشیده نیست و او بدانچه مامى‏کنیم با خبر است. پس در بینش یک مسلمان، بر بالاى سر هر انسانى در آنچه مى‏کند و آنچه به اومى‏کنند رقیبى است گواه، که براى شهادت دادن در قیامت ایستاده و تماشا مى‏کند، حال چه‏اینکه مردم هم آن عمل را ببینند یا نبینند و چه زیاد او را بستایند، و یا نکوهش کنند، و چه‏بتوانند جلو آدمى را از آن عمل بگیرند و یا نتوانند. و حسن تاثیر این تربیت به جائى رسید که در زمان رسول خدا(ص)کسانى که مرتکب گناهى شده بودند با پاى خود نزد آن جناب آمده و با زبان خود اعتراف‏مى‏کردند به اینکه، فلان گناه را مرتکب شده‏ایم و فعلا توبه کرده‏ایم و یا اگر گناهى که‏مرتکب شده بودند حدى داشته، تلخى آن حد را که یا اعدام بوده و تازیانه و یا کیفرى دیگرمى‏چشیدند تا هم خدا از ایشان راضى شود و هم خود را از آلودگى و قذارت گناه پاک کرده‏باشند. با مقدارى دقت در این حوادث بخوبى مى‏فهمیم که به ندرت اتفاق مى‏افتد که یک‏دانشمند، خوب بتواند به آثار عجیب و غریبى که بیانات دینى در نفوس بشر دارد پى ببرد، وبفهمد که چگونه این مکتب قادر است انسانها را عادت دهد به ترک لذیذترین لذائذ یعنى جان‏شیرین و زندگى دنیا و یا تحمل مشقات کیفرهاى پائین‏تر از اعدام، و اگر سخن ما پیرامون تفسیر نبود، پاره‏اى از نمونه‏هاى تاریخى را در اینجا نقل مى‏کردیم. عوامل ایجاد و بقاء جامعه اسلامى المیزان جلد چهارم صفحه 169 استاد علامه طباطبایى (رض)

    قیمت فایل فقط 2,500 تومان

    خرید

    برچسب ها : تمدن اسلامی4 , تمدن اسلامی4