مرجع فایل

نظر

دانلود تمدن درجهان وحشت


 

  • دانلود تمدن درجهان وحشت

    امروز: شنبه 15 آبان 1395

    • همکاری در فروش فایل کافه فایل سل

    دسته بندی محصولات

    بخش همکاران

    بلوک کد اختصاصی

    دانلود تمدن درجهان وحشت دسته: علوم انسانی
    بازدید: 13 بار
    فرمت فایل: zip
    حجم فایل: 27 کیلوبایت
    تعداد صفحات فایل: 1

    تمدن درجهان وحشت

    قیمت فایل فقط 2,500 تومان

    خرید


    فروشگاه فایل HYPERLINK "http://www.hawzah.net/Per/Magazine/index.htm" \t "_top" مجلات >پگاه حوزه>شماره 95 نگاهى به نظرات انتقادى متفکران غرب علیه غرب اسارت تمدن در جهان وحشت دکتر احمد بخشایش اردستانى - بهروز رشیدى ظهور عصر تحصلى جدید در دوره معاصر، اصول و آرمان‏هاى مکاتب و مرام‏هاى قرون جدید، استقرار یافته است . قرون معاصر بستر پیدایى پست مدرنیسم است . عمده پیامدهاى مکاتب فلسفى و مرام‏هاى سیاسى در این دوره به شرح زیر است: 1 . نفى متافیزیک . 2 . فرو ریختن نهادهاى مسلط سنتى سیاسى (سلطنت)، مذهبى (کلیسا) و اجتماعى (اشرافیت) . 3 . شیوع نقادى، تشکیک و تردید در ساختارهاى انسان . 4 . خلع ید از دین در شئون حیات بشر . 5 . رشد و سلطه صنعت و اسارت انسان در چنگال ماشینیسم . 6 . از خود بیگانگى و بى هویت‏شدن انسان . 7 . مصرف‏زدگى مفرط . 8 . تغییر مرام علم از «کشف حقیقت‏» به «کسب قدرت‏» و تامین نیازهاى نفسانى بشر . 9 . کمیت‏گرایى و آمارگرایى صرف . 10 . خلاء معنوى و رنج پوچ پندارى . 11 . بحران اخلاق و ارزش‏ها علم‏گرایى ( (Scientisme از قرن نوزدهم رواج یافت و جامعه شناسان چون «آگوست کنت‏» و «دورکهایم‏» در حوزه علوم اجتماعى از آن پیروى کردند . دورکهایم در زمان خود براى مبارزه با نگاه ابهام‏آمیز متافیزیکى مى‏گفت: امور اجتماعى را باید مانند یک شى‏ء در نظر گرفت و در این باره پافشارى کرد، تا بتواند راه دید علمى را در امور اجتماعى هموار کند . ادامه این راه را به آنجا کشید که شى‏ء پنداشتن امور اجتماعى، مانند هر راه و روش افراطى، موجب انحراف و مانع دیدن ابعاد دیگر امور اجتماعى شد . از دیگر تحولات فکرى قرون معاصر در جهان غرب، مساله راسیونالیزم است; یعنى مذهب اصالت عقل و یا عقل گرایى و آنچه به حساب عقل مى‏آید . این تحول در واقع ادامه راه دکارت و مذهب اصالت عقل است که عقل و خرد را مبناى هر گونه علم و معرفتى مى‏پندارد و در نتیجه به قابلیت‏هاى دیگر انسانى بى‏توجه است و آنچه را که عقل درک مى‏کند، یعنى با ملاک بدیهیات عقلى سنجیده مى‏شود، اصیل و معتبر مى‏انگارد . همین نحوه تفکر موجب جدایى تن و جان شده است; یعنى بى‏توجهى به غرایز و عواطف و به عوالم درونى انسان . غافل از این که همه عالم انسانى را نمى‏توان به ملاک عقل شناخت . با آنکه روانکاوى اهمیت ضمیر ناخودآگاه، یعنى دنیاى پشت پرده ذهنى را به علوم انسانى شناساند و افق تازه‏اى گشود و اهمیت انگیزه‏ها و رفتار غیر عقلى را نشان داد، مع‏الوصف قالب‏هاى فکرى و مقولات ذهنى ناسیونالیسم و منطق عقلى که حاکم و ناظر بر تجربه خاص مغرب زمین در دویست‏سال اخیر است، با داعیه جهانى و کلى بودن خود، همچنان بر علوم انسانى چیره است و مبناى کار این علوم هم چنان استنباطات عقلى است . در صورتى که واقعیات زندگى فردى و جمعى بشر، پیچیده‏تر از آن است که به این آسانى بتوان به آن پى‏برد . از اشکالات و انحرافات دیگرى که در علوم اجتماعى رخ داد، تکیه بیش از حد به جنبه اونیورسالیزم (Universalisme) ، یعنى عمومى و جهانى پنداشتن همه چیز و همه امور بود که تا اندازه‏اى باید آن را ناشى از همان علم گرایى و عقل گرایى دانست . تحولات ذکر شده و تایید و تکیه بیش از حد بر علم‏گرایى و عقل، موجب تسلط فرهنگ و تمدن حسى و مادى بر جامعه غرب شد و در این میان معنویات، اخلاق، متافیزیک، و به ویژه خود انسان به دست فراموشى سپرده شده و ابعاد روحى و عاطفى انسان، به کلى نادیده گرفته شد و بدین سان انسان اسیر دست مصنوعات خود گردید و در زندان ماشینیسم به اسارت درآمد، و بدین سان تمدن غربى با تکیه بر افزایش تولیدات اقتصادى و سر و سامان دادن به زندگى ظاهرى، و ارضاى نیازهاى مادى افراد، به خواست‏هاى عاطفى و درونى بشر بى‏اعتنایى نمود . در دنیاى کنونى، ماشین توانسته است منطق خود را بر انسان تحمیل کند . قدرت ابزار تکنیک از حد نظارت انسان تجاوز کرده و اختیار و آزادى انسان محدود شده است . تکنیک و ماشین که تا میانه راه تمدن صنعتى در خدمت آدمى و رفاه و آسایش او بود، اینک به مرحله‏اى رسیده است که آدمى را به خدمت در آورده است . «اریک فروم‏» (1) روانشناس و متفکر اجتماعى امریکا مى‏گوید: ما در مغرب زمین، به ویژه امریکا، دچار نوعى «بحران هویت‏» شده‏ایم، چون در جامعه صنعتى، در حقیقت افراد به شى‏ء تبدیل شده‏اند و شى‏ء و هم فاقد «هویت‏» است . به عقیده وى، عالم انسانى حاوى دو مقوله است; یکى مقوله مربوط به «خودحقیقى‏» یا «خود معنوى‏» ، و دیگرى مربوط به «من نفسانى‏» . هویت انسان به «خود حقیقى‏» تعلق دارد و این «خود» که جوهر «هستى‏» انسان است، به «بودن‏» ارتباط دارد، در حالى که «من نفسانى‏» به «داشتن‏» ; به زبان دیگر، برداشت انسان از جهان و پیدا کردن خود در پهنه هستى و آگاهى به آن در ارتباط بادیگران است . احساس لذت واقعى و مداوم و ابلاغ خلاقیت معنوى (فرهنگ) به «خودواقعى‏» مربوط است، در حالى که احساس مالکیت و میل به آن و برخوردارى از آن در مقوله دوم جاى دارد . به عقیده فروم، تمدن غرب در مسیرى قرار گرفته است که عشق و علاقه به مادیات، یعنى آنچه بى‏روح است، رواج یافته است، در نتیجه نسبت‏به حیات انسان و آثار آن نوعى بى‏اعتنایى و بى‏علاقگى پیدا شده است . (2) از این رو در مغرب زمین یقینیات مبتنى بر تکنولوژى، با همان استحکام و قوت یقینیات مذهبى در قرون وسطى، بر همه اذهان مسلط شده است . تمدن امروز از لحاظ نیروى مادى به پیروزى‏هاى غیرمنتظره رسیده، ولى از نظر نیروى روحى شکست‏سختى خورده و به پستى‏هایى که کمتر انتظار مى‏رفت، گراییده است . تمدن امروز پرسیده است که چگونه زندگى مى‏کنیم و چگونه مى‏توان زندگى را بهبود بخشید، ولى نپرسیده است که براى چه زندگى مى‏کنیم و براى چه باید زندگى کنیم و هدف زندگى چیست؟ گرچه «ماکیاول‏» براى رسیدن به هدف‏هاى سیاسى، به کار بردن هر گونه وسیله را مجاز مى‏داند، ولى فراموش نکنیم که «شللى‏» شاعر گفته است، بزرگ‏ترین خیانتى که در قرون اخیر رخ داد، انفصال سیاست از اخلاق بود . (3) بحران امروزى غرب را باید نوعى بحران روحى، معنوى و اجتماعى دانست; به عبارت دیگر نوعى بحران تمدن نامید . «ویل دورانت‏» مورخ و نویسنده بزرگ امریکایى، در کتاب لذات فلسفه خود، سال‏ها پیش، انحطاط تمدن غرب را به نحوى بارز نشان داد . وى مى‏گوید: «امروز فرهنگ ما سطحى و خطرناک است، زیرا از لحاظ ماشینى توانگر و از نظر غایات و مقاصد فقیر هستیم . آن تعادل ذهنى که روزى از ایمان دینى بر مى‏خاست، از میان رفته است‏» . (4) غرب با خودباختگى، در مقابل ماشین زانو زد و در این میان همه ارزش‏هاى شناخته شده انسانى را از دست داد . این است که مى‏بینم پیشرفت تکنولوژى و صنعت‏بدون توجه به جنبه‏هاى مادى و معنوى، غرب و شرق را به مصیبت‏هاى بزرگ مبتلا ساخته است و این‏ها همه نتیجه تسلط ماشینیزم بر روح و جان انسان غربى و پوسیدگى نهادهاى اخلاقى در غرب است . حقیقتى که متاسفانه نه تنها سر رشته داران امور، بلکه بسیارى از درس خواندگان ما نیز در این روزگار کمتر از آن آگاه هستند . این است که تمدن امروزى تمدنى بیمار است . متفکران نیک اندیش و انسان دوست جهان امروز، چه شرقى و چه غربى، براى آنکه از وخامت این امر بکاهند و این بیمارى را درمان کنند، پیوسته به ریشه‏ها و علل این بیمارى اشاره مى‏کنند و عوارض آن را که این روزها در زندگى همه ملت‏ها به شکل بحران‏هاى گوناگون بروز کرده است، با صراحت و گاهى با جسارت شایان تحسین، به همه نشان مى‏دهند . بیمارى تمدن غرب یک بیمارى مزمن است و با انقلاب صنعتى آغاز شده است و دو بحران بزرگ را به صورت دو جنگ جهانى اول و دوم پشت‏سر نهاده است . «ویلیام مک دوگال‏» (5) نویسنده و محقق معروف انگلیسى و استاد روانشناسى در بزرگ‏ترین دانشگاه‏هاى انگلستان و امریکا، در کتاب خود «پریشان جهان و مسئولیت علم‏» ، تصویر وحشت‏انگیزى از چهره و حالت کنونى جهان ترسیم کرده و تیرگى‏ها و پریشانى‏هایى را که در حال و روز گیتى مى‏بینیم و نزدیک است که تمدن را یکسره واژگون سازد، ناشى از طغیان و تجاوز علوم طبیعى به همه سرچشمه‏هاى زندگى عمومى و صور مختلف فعالیت‏هاى بشرى مى‏داند . (6) مظاهر نقص و خلل اجتماعى در تمدن کنونى، به عقیده «ویلیام مک دوگال‏» و سایر نویسندگان و محققانى که در علل پریشانى جهان امروز بحث کرده‏اند، نتایج مستقیم پیشرفت در زمینه‏هاى علمى و بالا گرفتن کار ماشین و افزارهاى فنى است . جالب است که خوش بینى نسبت‏به آبادانى جهان و سرنوشت انسان بر اثر پیشرفت علوم طبیعى و انقلاب صنعتى در قرن هیجدهم، بیش از یک قرن به طول نینجامید و از آغاز قرن بیستم، زمزمه‏هایى نه تنها درباره انحطاط تمدن غرب، بلکه درباره زوال بشریت آغاز شد . «اسوالد اسپنگر» پیش از آنکه نخستین جنگ قرن بیستم (1918 - 1914) شعله ور شود، «انحطاط غرب‏» را نوشت و پریشان‏ها و نابسامانى‏هایى را که امروز در اروپا و امریکا مى‏بینیم، پیامبرانه پیش‏بینى کرد . چنانکه سال‏ها بعد «ویل دورانت‏» در کتاب خود «لذات فلسفى‏» از او با نام «کسندرا» زن پیش‏گوى افسانه‏اى یونان یاد مى‏کند . «ویل دورانت‏» که هم مورخ است و هم فیلسوف، به این نتیجه رسید که تمدن امروز یک تمدن مادى خودکام و فاسد است که پرهیزکارى را به بدکارى، اعتدال و مجاهدت نفس را به زیاده روى، و «اپیکوریسم‏» و لذت جویى را از هر راه به هر وسیله مبدل ساخته است و پیش و بیش از آنکه به روان بپردازد، به تن پرداخته، آرمان‏ها و فضیلت‏هاى آدمى را انکار کرده، و حتى به معتقدات دینى نیز تجاوز نموده و کوشیده است که گرامى‏ترین باورهاى ما را از ما برباید . (7) سال هاست که نویسندگان آگاه و اندیشمندان غرب، از روزگار «تولستوى‏» تا «هربرت مارکوزه‏» و روشنفکران با ایمان همان دیار، مانند «برگسون‏» و «الکسیس کارل‏» ، پیوسته این ندا را برآورده و این هشدار را سر داده‏اند که غرب و تمدن غرب، در این راهى که پیش گرفته است، به سوى نیستى مى‏رود . حتى دانشمندان علوم طبیعى غرب، فیزیکدانان و شیمى دانان و ریاضى دانان اروپایى و امریکایى، از تمدن بى‏بند و بار تولید و مصرف هر چه بیشتر، از تکنوکراسى کور و کر، از به کار گرفتن نتایج تحقیقات و پى آمدهاى پژوهش‏هاى خود، در استفاده بى حد و حصر و بى توقف و بى حساب از منابع کره ارض و آلودن محیط زیست و مسابقه تسلیحاتى با سلاح‏هاى وحشتناک و جهان بر انداز، ناراحت و ناراضى و ناخشنود هستند و کتاب‏هایى در این زمینه نوشته‏اند و شمار آن‏ها روز به روز بیشتر مى‏شود . اوضاع آشفته و در هم ریخته سیاسى جهان معاصر، روابط مبهم و پیچیده بین‏المللى زمان حاضر که قسمت مهم آن معلول ترقیات صنعتى و کشف و استخراج نیروى عظیم و مخفى هسته اتم و عدم هماهنگى میان ترقیات علمى و صنعتى با ترقیات روحى انسان است، عموم فلاسفه و متفکرین و اشخاص روشنفکر را در چند سال اخیر بر آن داشته است که درباره سرنوشت تمدن فعلى عالم بشرى که به شدت در تحت نفوذ عالم‏گیر تمدن و فرهنگ باخترى در آمده است، بیاندیشند و درباره عاقبت انسان قرن بیستم، با ظهور سلاح‏هاى اتمى به فکر فرو روند . «هویزینگا» ، مورخ هلندى بحثى بنام بیمارى ابتلاى روحى عصر ما پیش آورد; عنوان کتاب مهم وى «در سایه فردا» است . طبق نظر هویزنیگا یکى از نشانه‏هاى عصر ما ظهور یک احساس بحران پیش‏بینى نشده است . وى با غور در معلومات وسیع خود در تاریخ، معلوم کرده است که در هیچ دوره‏اى از ادوار، حس حیات در زمان بحران تا این درجه قوى و کلى نبوده است . امروز این احساس هم عمق پیدا کرده و هم بسط یافته است . (8) «آلبرت شواتیزر» (9) ، پزشک و فیلسوف غربى، از دیدگاه اخلاقى و معنوى به تمدن غرب مى‏نگرد و این تمدن را از این جنبه‏هاى عارى و تهى مى‏بیند . دیدگاه صریح و برداشت‏ها و انتقادهاى بى‏پرده او را در کتابى از او با عنوان فلسفه تمدن ترجمه شده است، مى‏توان دید . انتقادهاى گزنده شواتیزر از تمدن غرب با خرد فلسفى، استدلال منطقى، مسئولیت عاطفى و اخلاقى همراه است و این‏هاست که مى‏تواند تامل برانگیز باشد . وى مى‏گوید: «تمدن ما بحران سختى را از سر مى‏گذارند . بیشتر مردم گمان مى‏کنند که این بحران ناشى از جنگ (جهانى اول) است، اما اشتباه مى‏کنند . ویژگى مصیبت‏بار تمدن ما این است که از لحاظ مادى به مراتب رشد یافته‏تر از جنبه معنوى است . توازن این تمدن از دست رفته است . براى دستاوردهاى مادیش ارزش بسیار زیادى قائل شده‏ایم و اهمیت عنصر معنوى را در زندگى، آن قدر روشن که ضرورت دارد، دیگر در نظر نداریم، اگر به عمق قضیه توجه کنیم، زندگى ماشینى و تجارت جهانى است که جنگ جهانى را به بار آورد» . (10) به نظر اندیشمندان ژرف‏بین و نکته سنج غربى، بحران کنونى تمدن غرب، ناشى از تاکید صرف بر عقلانیت و دورى جستن از معنویات و اخلاقیات است . از زمان ماکس وبر تاکنون و نیز پیش از او، جامعه شناسان و متفکران بزرگ غرب به موضوع عقلانیت در باختر زمین پرداخته‏اند . تحقیقات وبر به این نتیجه رسید که عقل و آزادى هر دو در جهان غرب در معرض تهدید و مخاطره هستند . دیدگاه وبر در سنت فلسفه کلاسیک آلمانى ریشه داشت . نگرشى که مى‏توان آن را دیدگاه «تراژیک‏» نامید . فلسفه کانت نیز که وبر به شدت از آن متاثر بود، در نهایت در همین دید «تراژیک‏» از وضعیت‏بشر ریشه داشت . نگاه افسرده وبر بیشتر متوجه نیهیلیسمى بود که نیچه درباره‏اش هشدار داده بود . سقوط ارزش‏هاى سنتى، بى‏معنا شدن همه ابعاد زندگى، آشفتگى و هرج و مرج فرهنگى، افسون زدایى از جهان و ابتذال و نکبتى که رفته رفته همه چیز را فرا مى‏گرفت و جهان را به «قفسى آهنین‏» تبدیل مى‏کرد . در نیمه اول قرن بیستم، اعتقاد به برکت نا محدود علم، به عنوان دواى همه دردهاى جهان که کاملا راه ضعف و زوال پیمود . تمدن باخترى در خلال چهار صد سال عمر خود همان مراحل تجارى را پیمود و در پایان تنها به این نتیجه رسید که هیچ یک از این عوامل و نیز مجموعه آنها موجد خوشبختى و سعادت نخواهد بود، و دیگر اینکه دماغ بدون اخلاق متضمن فایده قلیل خواهد بود . هم چنین رسیدن انسان به مرحله علم با حالت‏سرگیجه و دوار، وى را به وصال آن ایده‏آل که به انتظار آن نشسته است، نخواهد رسانید، بلکه بالعکس، انسان گرفتار مسائل غامض‏تر و دچار مشاجرات عظیم‏تر و مشکلات بزرگ‏تر مى‏شود . علم از قید زنجیرهاى اخلاقى رهایى یافته و به اندازه‏اى موجب ازدیاد کنترل انسان نسبت‏به نیروى طبیعت‏شد که در تصور نمى‏گنجید . ولى در همان حال نیروهاى تخریبى را هم به وجود آورد تا آنجا که یک بمب اتم توانست 000/78 نفر را در یک لحظه نابود کند و اکنون کار علم به آنجا کشیده که موجب تهیه سلاح‏هایى گردیده که مى‏تواند ریشه تمدن را از روى زمین بر کند و آن را نابود سازد . بشر باخترى اکنون در کنار این مغاک بى انتهایى که قرن بیستم پیش روى او گشوده است، ایستاده و گیج مى‏خورد و این سؤال براى او مطرح است که آیا بشر هوز قادر است که نیروهایى را که خود، آنها را به وجود آورده است، کنترل کند . جاى تعجب نخواهد بود که در قرن بیستم، ایمان بشر نسبت‏به حل مشکلات زمان ما به وسیله علم از میان رفته است . قرن عقل رو به زوال و افول است . عقل متجاوز از یکصدسال سلطنت کرده و موجب ترقیات عظیم شده است، ولى به همان اندازه موجب ضرر و زحمت گردید . دوره سلطنت وى روى همه رفته هنوز به پایان نرسیده، ولى دیگر داراى سلطنت مطلقه نیست . مردم براى اینکه به معتقدات دیگر پناهنده شوند، از فلسفه عقلانیت (راسیونال) روى گردانیده، به فلسفه عدم اصالت عقل (ایرراسیونال) روى آورده‏اند . جاى تعجب نخواهد بود که این اصرار در سیر به طرف فلسفه عدم اصالت عقل، در آینده اعتلا به مرتبه الوهیت‏خود را در مرحله «ظهور مذهب ثانى‏» و تشکیل یک مذهب جهانى متجلى سازد . «توین بى‏» در این مورد در نطقى که در ادینبارو ایراد نمود، چنین پیشگویى کرد که جنبشى که در قرن 19 در جهان باخترى بوجود آمد و تکنولوژى را به عنوان محور علایق بشر به جاى مذهب قرار داد، در قرن بیست و یکم معکوس خواهد شد و نهضتى بر ضد نهضت مزبور به وجود خواهد آمد که در آن جنبش انسان از تکنولوژى به مذهب رجعت‏خواهد کرد . در حوزه هنر، جنبشى که دور از عقل و واقعیت‏باشد، شروع گردیده و از زمان جنگ اول جهانى تا کنون به اشکال متنوع تجلى کرده است، مانند کوبیسم (11) ، فوتوریسم (12) ، سمبولیسم (13) ، اکسپرسیونیسم (14) ، و بخصوص سوررئالیسم (15) . در منطقه علوم نیز همین سیر مشهود است، «علوم فیزیکى که زمانى به مبارزه با مذهب برخاسته بود، اکنون سعى دارد، به جاى تبیین مادى، یک توجهى متافیزیکى (ماوراء الطبیعه) را براى عالم و انسان تایید نماید» . همچنین در حوزه پزشکى مکتب نافذ «پسیکوسوماتیک‏» مدعى است که دو ثلث از کلیه بیمارى‏هاى انسان نتیجه مشاجرات احساساتى درونى است، از این رو نمى‏توان آن‏ها را بیمارى جسمى نامید، بلکه بیمارى دماغ یا روح است . و باید با توجه به این نکته درمان شود . حتى در حوزه سیاست هم تحقق این که بر یک جامعه نمى‏توان تنها به وسیله عقل خالص حکومت نمود، روز به روز بیشتر آشکار مى‏شود . تجلى مذهبى این جریان را در احزاب حد وسط دموکراتیک - مسیحیت که در فرانسه و آلمان و ایتالیا و سایر کشورهاى اروپایى، پس از جنگ دوم جهانى قدرت یافته‏اند، مى‏توان ملاحظه کرد . (16) ××× «هربرت مارکوزه‏» از منتقدان جوامع صنعتى غربى است . و با انتشار کتاب «انسان تک‏ساختى‏» از شهرت بیشترى برخوردار گردید . مارکوزه آرزو مى‏کند که آدمى بتواند در جامعه صنعتى در عین رفاه و آزادى هویت انسانى و شان و منزلت‏حقیقى خود را حفظ کند . عامل اصلى مورد انتقاد مارکوزه تکنولوژى یا بهتر بگوییم، چگونگى به‏کارگیرى آن است . به عقیده او جوامع غربى یکپارچه‏ترین جوامع در تاریخ بشر هستند; یکپارچه به این معنا که تمامى اجزاى درونى جامعه در خدمت‏سیستم هستند; یعنى گونه‏اى توتالتیاریسم صنعتى، براى مثال از نگاه مارکوزه حتى آموزش و پرورش در غرب، هدفى ندارد جز تربیت افراد براى خدمت‏به سیستم اقتصادى و صنعتى جامعه . مارکوزه بر فشار، دخالت و نفوذ فوق‏العاده سیستم سرمایه‏دارى صنعتى بر تمامى شئون زندگى آدمى تاکید دارد . اساس کتاب «انسان تک‏ساختى‏» بر این قرار دارد که پیشرفت تکنولوژیکى هنگامى که به صورت دستگاه و سیستمى قاهر درآید که تسلط و هماهنگ‏سازى اساس آن باشد، به مقامى مى‏رسد که عوامل مختلف و ناهمساز با سیستم را نیز به راه‏هاى گوناگون با دستگاه سازگار مى‏کند و تمامى انتقادات و خرده‏گیرى‏ها را درهم فرو مى‏شکند . از این رهگذر، مارکوزه جوامعى، مانند جامعه امریکا را «جامعه‏اى مستبد» قلمداد مى‏کند، زیرا ویژگى‏هاى چنین جوامعى در زندگى فردى و اجتماعى مردم نفوذ کرده و زندگى خصوصى افراد تحت تاثیر جامعه است . مارکوزه حتى پا را از این فراتر مى‏گذارد و ادعا مى‏کند که دنباله منطقى لیبرالیسم، توتالتیاریسم است . (17) از دید مارکوزه، در جوامع غربى حقوق و آزادى‏هاى فردى که در جامعه غربى جزو اصول اساسى تشکیل‏دهنده آن جوامع محسوب مى‏شوند، فریبى بیش نخواهد بود، زیرا فرهنگ مادى و حسابگر و تاسیسات بزرگ صنعتى و اقتصادى، این آزادى‏ها و حقوق فردى را در خود مستهلک و کم‏رنگ ساخته است و نهادهاى بزرگ صنعتى سرنوشت‏بشر را در دست گرفته است . بدین باور، توتالتیاریسم تنها یک روش خشونت‏بار سیاسى نیست، بلکه مى‏تواند نظامى اقتصادى تکنولوژى باشد که به بهانه تامین رفاه عمومى در تمامى شئون زندگى آدمى دخالت کند . انتقادات مارکوزه از جوامع صنعتى‏زده به این موارد ختم نمى‏شود . از جمله این انتقادات، آلوده‏سازى محیط زیست، اسراف و تبذیر در مواد اولیه و از سوى دیگر ویران‏سازى و استثمار کشورهاى دیگر و جهان سوم براى کسب رفاه خود، مسابقه تسلیحاتى، رواج میلیتاریسم، روح فرهنگ مصرفى و ضد روشنفکرى است . ادامه دارد .

    قیمت فایل فقط 2,500 تومان

    خرید

    برچسب ها : دانلود تمدن درجهان وحشت , تمدن درجهان وحشت